چشم انتظار یار

چشم انتظار یار

Install Times new Roman Font on ur Computer
چشم انتظار یار

چشم انتظار یار

Install Times new Roman Font on ur Computer

زنان و نهضت ‏حسینى

زنان و نهضت ‏حسینى

مرضیه مشکورى



کوثر زلال «عاشورا» در متن زندگى شیعه و در عمق باورهاى پاک او جریان داشته و در طول چهارده قرن سیراب کننده جانها بوده است.

اینک نیز عاشورا پرگارى است که عشق را ترسیم مى‏کند و کانونى است که ارزشها، احساسها، عاطفه‏ها، خردها و اراده‏ها برگردش مى‏چرخند.

بى‏شک، محتوا، انگیزه‏ها، اهداف و درسهاى آن، حماسه عظیم فرهنگى ناب و الهام بخش را تشکیل مى‏دهد. از اینرو در حوزه وسیع تشییع و دلباختگان اهل بیت، پیروان عترت همه با «فرهنگ عاشورا» زیسته‏اند و براى آن جان باخته‏اند. آنان در آغاز تولد کام نوزاد را با تربت‏سیدالشهدا(ع) و آب فرات بر مى‏دارند و هنگام خاکسپارى، تربت کربلا را با میت همراه مى‏کنند.آنان از روز ولادت تا هنگامه مرگ به حسین بن‏على(ع) عشق مى‏ورزند و براى شهادتش اشک مى‏ریزند و این مهر مقدس، با شیر وارد جان مى‏شود و از جان به در نمى‏رود.

عاشورا از دیرباز تجلى‏گر روز درگیرى حق و باطل و روز فداکارى و جانبازى در راه دین و عقیده، شناخته شده است. حسین(ع) در این روز با یارانى اندک ولى با ایمان و صلابت و عزتى بزرگ و شکوهمند، با سپاه سنگدل و بى‏دین کومت‏ستم یزیدى به مقابله برخاست و کربلا را به صحنه همیشه زنده عشق خدایى و آزادگى مبدل ساخت.

عاشورا اگر چه یک روز بود، اما دامنه تاثیر آن تا ابدیت کشیده شد و چنان در عمق دلها اثر گذاشته است که همه ساله دهه محرم و به ویژه روز عاشورا، اوج عشق و اخلاص نسبت‏به معلم حریت و اسوه جهاد و شهادت، حسین بن‏على(ع) مى‏گردد و حتى غیر شیعیان نیز در مقابل عظمت آن آزادمردان سر تعظیم فرود مى‏آورند.

عاشورا نشان دهنده معناى «حسین منى و انا من حسین‏» بود که دین رسول خدا با خون سید الشهدا آبیارى شد و به تعبیر امام خمینى(ره) عاشورا، قیام عدالت‏خواهان با عددى قلیل و ایمان و عشقى بزرگ در مقابل ستمگران کاخ‏نشین و مستکبران غارتگر بود. (1) و اگر عاشورا نبود، منطق جاهلیت ابوسفیانیان که مى‏خواستند قلم سرخ بر وحى و کتاب بکشند و یزید، یادگار عصر تاریک بت‏پرستى که به گمان خود با کشتن و به شهادت کشیدن فرزندان وحى امید داشت اساس اسلام را بر چیند و با صراحت و اعلام «لا خبر جاء و لا وحى نزل‏» بنیاد حکومت الهى را بر کند نمى‏دانستیم بر سر قرآن کریم و اسلام عزیز چه مى‏آمد. (2)

حماسه عاشورا را زنان و مردانى ساختند که مرگ سرخ و شهادت را بر زندگى ذلت‏بار ترجیح دادند تا گلواژه آزادى و آزادگى همواره در تاریخ سبز بماند.

در این حماسه خونین بیشتر به نقش آفرین مردان و یارانى که در رکاب حضرت به فوز عظیم شهادت نایل شدند توجه شده است و نقش زنان کمتر مورد توجه بوده است. تنها در حماسه عاشورا از اسوه صبر و مقاومت زینب کبرى (س) و نقش وى در پیام رسانى صحبت‏شده است و نقش دیگر زنان حماسه شعور و شرف و آزادگى مورد غفلت واقع شده است، از این رو در این مقاله به معرفى اجمالى زنان حماسه‏ساز در نهضت عاشورا مى‏پردازیم.

بدون تردید در طول تاریخ اسلام و به ویژه تشییع زنان از سهم بسزایى برخوردار بوده‏اند و عاشورا نیز برهه‏اى از همین تاریخ سراسر صبر و ایثار و مقاومت و خودآگاهى است. زنان مسلمانان از بدو تولد اسلام به جهانیان نشان دادند که از آگاهى و شناخت و شعور برخوردارند و بر خلاف آنچه سردمداران دفاع حقوق زن مى‏پندارند، زن مسلمان نه عروسک حرمسرا و نه موجودى به دور از واقعیتها و مسایل اجتماعى و سیاسى و نظامى است و تاریخ عاشورا بیانگر این واقعیت است، چنانکه زمانى که افرادى چون عمر سعد در انتخاب صراط مستقیم راه را گم کردند و افرادى چون زهیر بن قین که در یارى امام دچار تردید شده بودند، زنانى چون دلهم ( همسر زهیر ) شوهرش را به یارى امامش دعوت کرد و او را از تنگناى امتحان سرفراز بیرون آورد. نیز زنانى چون ام وهب و بانوى غیریه قاسطیه که شجاعت در رکابشان مردانگى آموخت.

در حقیقت نقش زنان در حماسه عاشورا همچون خود عاشورا جاوید خواهد ماند و آنان براى همیشه تاریخ بر بار شیعه بهترین الگوى ایمان و ایثار و اخلاص و فداکارى خواهند بود.

زنان در عاشورا


نقش زنان در حادثه خونبار عاشورا از ابعاد گوناگونى برخوردار است که به بعضى از آنها اشاره مى‏شود:

1- مشارکت در جهاد


شرکت در جبهه پیکار و همدلى با نهضت مردانه امام حسین(ع) و مشارکت در ابعاد مختلف آن، از جلوه‏هاى این حضور است. از همکارى طوعه در کوفه با نهضت مسلم و همراهى همسران برخى از شهداى کربلا گرفته تا اعتراض و انتقاد برخى همسران سپاه کوفه به جنایتهاى شوهرانشان مثل خولى نمونه‏هایى از این دست است.

2- آموزش صبر


روحیه مقاومت و تحمل زنان در مقابل شهادت مردان اسلام در کربلا از درسهاى نهضت عاشورا بود که اوج این صبورى در رفتار زینب کبرى(س) جلوه‏گر شد. آموزش صبر و مقاومت‏حماسه عاشورا در زنان آگاه و مبارز متجلى شده و در طول جنگ تحمیلى زنان مبارز و فداکار انقلاب اسلامى ایران نشان دادند که آموزش صبر و مقاومت را از شیر زنان کربلا به خوبى آموخته‏اند.

3- پیام رسانى


افشاگرى جنایات یزیدیان چه در سفر اسارت و چه پس از بازگشت‏به مدینه، به معناى پاسدارى از خون شهدا بود. افشاگرى بانوان به دو صورت، خطبه و گفتگوهاى پراکنده صورت پذیرفت، و اگر پیام رسانى زینب کبرى(س) و بقیه زنان نبود، امروز حماسه عاشورا به این روشنى براى شیعه تجلى نمى‏کرد و چه بسا آن واقعه عظیم عقیم مى‏ماند.

4- روحیه بخشى


یکى از مسایل مهمى که در هر جنگى مورد توجه بوده است، روحیه جنگاوران است و زنان این مهم را بر عهده داشتند چه در جنگهاى صدر اسلام و چه در جنگهاى دیگر.

در کربلا نیز حضور تشویق‏آمیز زنان در جبهه به رزمندگان روحیه مى‏بخشید و همسران و مادران شهدا آنها راتشویق به یارى امام معصوم مى‏کردند، مانند ام وهب که خودش وارد میدان شد و با سر جگرگوشه‏اش یکى از یزیدیان را به هلاکت رساند و این روحیه بخشى بعد از چهارده قرن در هشت‏سال مقاومت جنگ ایران علیه کفر باعث‏شد که زنان ایرانى درسى را که از زینب(س) و زنان عاشورا گرفته بودند، به نحو احسن باز پس دهند.

5- پرستارى


رسیدگى به بیماران و مداواى مجروحان از دیگر نقشهاى زنان در جبهه‏ها، از جمله در حماسه عاشورا است.نقش پرستارى و مراقبت‏حضرت زینب (س) از امام سجاد(ع) یکى از این نمونه‏هاست.

6- مدیریت


بروز صحنه‏هاى دشوار و بحرانى، استعدادهاى افراد را شکوفا مى‏سازد. نقش حضرت زینب (س) در نهضت عاشورا و سرپرستى کاروان اسرا، درس مدیریت در شرایط بحران را مى‏آموزد. وى مجموعه بازمانده را در راستاى اهداف نهضت، هدایت کرد و با هر اقدام، خنثى کننده نتایج عاشورا از سوى دشمن مقابله کرد و نقشه‏هاى آنان را خنثى ساخت.

7- حفظ ارزشها


درس دیگر زنان قهرمان در کربلا، حفظ ارزشهاى دینى و اعتراض به هتک حرمت‏خاندان نبوت و رعایت عفاف و حجاب در برابر چشمهاى آلوده بود. زنان اهل بیت، با آنکه اسیر بودند و لباسها و خیمه‏هایشان غارت شده بود و با وضع نامطلوب در معرض دید تماشاچیان بودند، اما اعتراض‏کنان، بر حفظ عفاف تاکید مى‏ورزیدند. ام کلثوم در کوفه فریاد کشید که آیا شرم نمى‏کنید براى تماشاى اهل بیت پیامبر جمع شده‏اید؟ وقتى هم در کوفه در خانه‏اى بازداشت‏بودند، زینب اجازه نداد جز کنیزان وارد آن خانه شوند. در سخنرانى خود در کاخ یزید نیز به گرداندن، شهر به شهربانوان،اعتراض کرد و فرمود: «آمن العدل یابن الطلقاء تخد یرک حرائرک و امائک و سوقک بنات رسول الله سبایا قد هتکت‏ستورهن و ابدیت وجوههن یحدوبهن الاعداء من بلد الى بلد و یستشرفهن اهل المناهل و المکاتل و یتصفح وجوههن القریب و البعید و الغائب و الشهید»

اى پسر آزاد شده، آیا در پشت پرده قرار دادن زنان و کنیزان خود و جلو انداختن دختران رسول خدا به صورت اسیر از عدل است. تو پرده آنان را دریدى، چهره‏هایشان را آشکار ساختى، از شهرى به شهرى مى‏رانى، رهگذران و بام‏نشینهابه تماشایشان مى‏ایستند و آشنا و بیگانه و حاضر و غایب به سیماى آنان خیره مى‏شوند.

8- تغییر ماهیت اسارت


آنان اسارت را به آزادى تبدیل کردند و در قالب اسارت، به اسیران واقعى درس حریت و آزادگى دادند و مفهوم اسیر در اذهان را به گونه‏اى دیگر تغییر دادند.

9- عمق بخشیدن به بعد عاطفى و تراژدیک کربلا


گریه‏ها، شیونها، عزادارى بر شهدا و تحریک عواطف مردم به ماجراى کربلا عمق بخشید و بر احساسات تاثیر گذاشت و از این رهگذار ماندگارتر شد.


پى‏نوشتها:


1- صحیفه نور. ج‏9. ص‏57

2- همان. ج 14. ص 265 ، عوالم (امام حسین) ص‏3 و 4 ، حیاة الامام الحسین، ج‏3، ص 378.


ماهنامه کوثر شماره 14

 

بارہ اماموں کی زندگی پر اجمالی نظر

بارہ اماموں کی زندگی پر اجمالی نظر(۱)

 

(۱)حضرت امام علی علیہ السلام

(۲)حضرت امام حسن علیہ السلام

(۳)حضرت امام حسین علیہ السلام

(۴)حضرت امام زین العابدین علیہ السلام

(۵)حضرت امام محمد باقر  علیہ السلام

(۶)حضرت امام جعفر صادق  علیہ السلام

(۷)حضرت امام موسیٰ کاظم  علیہ السلام

(۸)حضرت امام رضا علیہ السلام

(۹)حضرت امام محمد تقی علیہ السلام

(۱۰)حضرت امام علی النقی علیہ السلام

(۱۱)حضرت امام حسن عسکری علیہ السلام

(۱۲)حضرت  امام مہدی عجل اللہ تعالی فرجہ الشریف

 

 

 

 

پھلے امام

 

 امیر المومنین حضرت علی علیہ السلام پھلے امام ھیں۔ آپ حضرت ابوطالب کے بیٹے ھیں جو بنی ھاشم خاندان کے معتبر فرد تھے اور پیغمبر اکرم صلی اللہ علیہ و آلہ وسلم کے حقیقی چچا بھی تھے جنھوں نے پیغمبرصلی اللہ علیہ و آلہ سلم کو اپنی زیر سرپرستی لے کر اپنے گھر میں جگہ دی اور ان کی دیکہ بھال اور پرورش کی تھی۔ آنحضرت صلی اللہ علیہ و آلہ وسلم کی بعثت کے بعد وہ جب تک زندہ رھے آنحضرت صلی اللہ علیہ و آلہ وسلم کی حمایت کرتے ھوئے عربی کفار اور خاص کر قریش کے حملوں اور شرارتوں سے آپ کو محفوظ رکھا۔

حضرت علی علیہ السلام(مشھور قول کے مطابق) آنحضرت صلی اللہ علیہ و آلہ وسلم کی بعثت سے دس سال پھلے پیدا ھوئے اور ابھی چہ سال کے ھی تھے کہ شھر مکہ اور گرد و نواح میں سخت قحط پڑا۔ اس لئے پیغمبر اکرم صلی اللہ علیہ و آلہ وسلم کی خواھش کے مطابق آپ اپنے آبائی گھر سے اپنے چچا زاد بھائی رسول خداصلی اللہ علیہ و آلہ وسلم کے گھر تشریف لے گئے اور آپ کی براہ راست سرپرستی میں پرورش پاتے رھے۔

چند سال بعد پیغمبر اکرم صلی اللہ علیہ و آلہ وسلم کو خدائے تعالیٰ کی طرف سے نبوت عطا ھوئی اور پھلی بار غار حرا میں آپ پر آسمانی وحی نازل ھوئی۔ آپ غار حرا سے شھر اور گھر کی طرف تشریف لے جا رھے تھے ۔حضرت علی علیہ السلام سے تمام واقعہ بیان کیا تو حضرت علی علیہ السلام فوراً آپ پر ایمان لے آئے۔

اس کے بعد پھر جب پیغمبر اکرم صلی اللہ علیہ و آلہ وسلم نے اپنے نزدیکی رشتہ داروں کو جمع کرکے دین مبین کی دعوت دی تو اس وقت پیغمبر اکرم صلی اللہ علیہ و آلہ وسلم نے فرمایا: ”جو شخص سب سے پھلے میری دعوت دین قبول کرے گا، وھی میرا خلیفہ، وصی اور وزیر ھوگا۔“جو شخص سب سے پھلے اپنی جگہ سے اٹھا اور بآواز بلند ایمان لایا وہ حضرت علی علیہ السلام ھی تھے۔ پیغمبر اکرم صلی اللہ علیہ و آلہ وسلم نے بھی ان کے ایمان کو قبول کر لیا اور ان کے بارے میں اپنے وعدے پورے کئے۔( ارشاد مفید ، ینابیع المودة )

اس لحاظ سے حضرت علی علیہ السلام پھلے شخص ھیں جنھوں نے اسلام قبول کیا اور پیغمبر اکرمصلی اللہ علیہ و آلہ وسلم پر ایمان لائے اور سب سے پھلے شخص ھیں جنھوں نے ھر گز خدائے وحدہ لاشریک کے علاوہ کسی اور کی پرستش اور عبادت نھیں کی۔

حضرت علی علیہ السلام ھمیشہ پیغمبر اکرم صلی اللہ علیہ و آلہ وسلم کے ساتھ ساتھ رھتے تھے۔ یھاں تک کہ جب آنحضرت صلی اللہ علیہ و آلہ وسلم نے مکہ سے مدینہ ھجرت فرمائی۔ اس رات بھی جبکہ کفار مکہ نے آنحضرت صلی اللہ علیہ و آلہ وسلم کے مکان کو گھیرے میں لے رکھا تھا اور پختہ ارادہ کئے ھوئے تھے کہ رات کے آخری حصے میں آنحضرت صلی اللہ علیہ و آلہ وسلم کے گھر میں داخل ھو کر آپ کو بستر مبارک پر ھیقتل کر دیں گے تو حضرت علی علیہ السلام آنحضرت صلی اللہ علیہ و آلہ وسلم کے بستر مبارک پر سو گئے اور آپ گھر سے نکل کر مدینہ کی طرف روانہ ھوگئے  پھرمولائے کائنات بھی آنحضرت صلی اللہ علیہ و آلہ وسلم کی وصیت کے مطابق لوگوں کی امانتیں ان کے مالکوں کو واپس لوٹا کر اپنی والدہ ماجدہ، پیغمبر اکرم صلی اللہ علیہ و آلہ وسلم کی بیٹی (حضرت فاطمہ سلام اللہ علیھا) اور گھر کی دوسری عورتوں کو ساتھ لے کر مدینہ روانہ ھوگئے۔

مدینہ منورہ میں بھی آپ ھمیشہ پیغمبر خداصلی اللہ علیہ و آلہ وسلم کے ساتھ رھے اور آنحضرت صلی اللہ علیہ و آلہ وسلم کبھی بھی علی کو اپنے سے جدا نھیں کرتے تھے ۔ اپنی پیاری بیٹی حضرت فاطمہ سلام اللہ علیھاکی شادی آپ نے ان کے ساتھ کردی تھی اور ایسے ھی جب آنحضرت صلی اللہ علیہ و آلہ وسلم اپنے اصحاب کے درمیان دوستی اور برادری کا معاھدہ کرتے تو حضرت علی کو اپنا بھائی کھہ کر پکارا کرتے تھے۔

حضرت علی علیہ السلام نے پیغمبر اکرم صلی اللہ علیہ و آلہ وسلم کی تمام جنگوں میں شرکت کی اور ھر جنگ میں حاضر رھے سوائے جنگ تبوک کے کیونکہ اس وقت آنحضرت صلی اللہ علیہ و آلہ وسلم نے ان کو مدینہ میں اپنی جگہ قائم مقام کے طور پر مقرر فرمایا تھا۔ لھذا حضرت علی علیہ السلام نہ تو کبھی کسی جنگ میں پیچھے رھے اور نہ ھی کبھی کسی دشمن سے شکست کھائی اور نہ ھی کسی کام میں پیغمبر اکرم صلی اللہ علیہ و آلہ وسلم کی مخالفت کی۔ جیسا کہ آنحضرت صلی اللہ علیہ و آلہ وسلم نے فرمایا کہ علی ھر گز حق سے جدا نھیں ھے، اور حق علی سے جدا نھیں ھے۔( ینابیع المودة ، غایت المرام )

پیغمبر اکرم صلی اللہ علیہ و آلہ وسلم کی رحلت کے وقت آپ کی عمرتیتیس سال کی تھی اگر چہ آپ تمام فضائل دینی میں سے سب سے بڑھ کر تھے اور تمام اصحاب کے درمیان ممتاز تھے پھربھی اس بھانے سے کہ آپ جوان ھیں اورپیغمبراکرم صلی اللہ علیہ و آلہ وسلم کے زمانے میں چونکہ جنگوں میں سب سے بڑھ چڑھ کر حصہ لیتے تھے اور سب سے آگے ھوتے تھے ، ان جنگوں میں خونریزی کی وجہ سے لوگ آپ کے مخالف اور دشمن ھو گئے تھے، آپ کو خلافت سے الگ کر دیا گیا اور اس طرح آپ عمومی کاموں میں حصہ نہ لے سکے اور گھر میں گوشہ نشین ھو کر اشخاص کی تربیت کرنے لگے۔ آپ پچیس سال تک یعنی پیغمبر اکرم صلی اللہ علیہ و آلہ وسلم کی رحلت کے بعد تین خلفاء کی خلافت کے زمانے میں حکومت اور خلافت سے بالکل الگ تھلگ رھے تھے اور خلیفہ سوم کے قتل کے بعد عوام نے آپ کو خلیفہ منتخب کرکے آپ کے ھاتھ پر بیعت کی تھی۔

حضرت علی علیہ السلام اپنے زمانۂ خلافت میں جو تقریباً چار سال نو مھینے جاری رھا، پیغمبر اکرمصلی اللہ علیہ و آلہ وسلم کی سیرت اور روش پر عمل پیرا رھے۔ آپ نے اپنی خلافت کو ایک تحریک یا انقلاب میں تبدیل کردیا اور اس کے ساتھ اصلاحات بھی شروع کیں لیکن چونکہ یہ اصلاحات بعض مفاد پرست لوگوں کے نقصان میں تھیں اس لئے بعض اصحاب پیغمبرنے جن میں آگے آگے حضرت عائشہ، طلحہ، زبیر، اور معاویہ تھے، خلیفہ سوم کے خون کو بھانہ بنا کر آپ کی مخالفت پر کمر بستہ ھوگئے اور اس طرح انھوں نے شورش، بغاوت اور نافرمانی شروع کردی۔

حضرت علی علیہ السلام نے اس فتنے کو فرو کرنے کے لئے ام المومنین عائشہ ،طلحہ اورزبیر کے ساتھ بصرہ کے نزدیک جنگ کی جو -------”جنگ جمل“کے نام سے مشھورھے۔ایک دوسری جنگ معاویہ کے ساتھ عراق اورشام کی سرحد پر لڑی جس کو ”جنگِ صفین“کھا جاتا ھے ۔ یہ جنگ ڈیڑھ سال تک جاری رھی۔اسی طرح ایک اور جنگ نھروان کے علاقے میں خوارج کے ساتھ کی جس کو”جنگِ نھروان“کھتے ھیں۔آپ کے زمانۂ خلافت میں زیادہ وقت داخلی شورشوں اور فتنوں کو فرو کرنے میں گزرا۔تھوڑے ھی عرصے بعدماہ رمضان کی انیس تاریخ کی صبح ۴۰ئھجری مسجد کوفہ میں نماز پڑھتے ھوئے شکشت خوردہ خوارج ابن ملجم کے ھاتھوں آپ کے سر پرکاری زخم لگا اور آپ اکیس ماہ رمضان کی رات شھادت پاگئے۔

امیرالمومنین حضرت علی علیہ السلام ،تاریخی شھادت اوردوست و دشمن کے اعتراف و قول کے مطابق انسانی کمالات میں بالکل بے عیب تھے ۔ اسی طرح فضائل اسلامی میں بھی آپ پیغمبر اکرم کی تربیت کا بھترین نمونہ تھے۔

آپ کی شخصیت کے بارے میں جو بحثیں ھوئی ھیں اور ان کے متعلق سنّی اور شیعہ حضرات اور دنیا کے محققین نے جس قدر کتابیں لکھی ھیں، اتنی کسی اور شخصیت کے بارے میں نھیں لکھی گئی ھیں۔

حضرت علی علیہ السلام علم و دانش میں پیغمبر اکرم صلی اللہ علیہ و آلہ وسلم کے اصحاب اور تمام مسلمانوں میں سب سے دانا اور عقلمند تھے۔ آپ پھلے مسلمان ھیں جنھوں نے اپنے علمی بیانات میں آزاد عقلی استدلال اور دلیل و برھان کا راستہ کھولا اور معارف اسلامی میں فلسفیانہ بحث کو جاری کیانیز قرآن کریم کے باطن کے متعلق موضوعات کا بیان فرمایا۔ ان سب کے علاوہ قرآنی الفاظ کی حفاظت کے لئے آپ نے عربی زبان میں ایک گرامر بھی لکھی۔ آپ فن تقریر میں بھی اعلیٰ پایہ کی شخصیت رکھتے تھے۔ حضرت علی علیہ السلام شجاعت اور بھادری میں ضرب المثل تھے۔ ان تمام جنگوں میں جو پیغمبر اکرم صلی اللہ علیہ و آلہ وسلم کے زمانے میں یا آپ کے بعد لڑی گئیں آپ نے سب میں شرکت کی اور کبھی خوف و وحشت اور اضطراب آپ کے نزدیک بھی پھٹکنے نہ پائے اگر چہ بارھا ان واقعات و حوادث سے جو جنگ احد، جنگ حنین، جنگ خیبر اور جنگ خندق میں پیش آئے پیغمبر اکرم صلی اللہ علیہ و آلہ وسلم کے اصحاب پر خوف و ھراس طاری ھو گیا تھا یا ان میں سے بعض منتشر اور فرار ھو گئے تھے لیکن اس کے با وجود آپ نے کبھی دشمن کو پیٹھ نھیں دکھائی اور کبھی ایسا بھی نھیں ھوا کہ کفار اور جنگی ناموروں میں سے کوئی آپ کے ساتھ مقابلہ کرے اور زندہ بچ جائے۔ اسی طرح بھادری اور شجاعت کے باوجود آپ(ع) کسی کمزور کو قتل نھیں کرتے تھے اور میدان جنگ سے بھاگ جانے والوں کا پیچھا نھیں کرتے تھے اور نہ ھی شبخون مارتے اور نہ ھی دشمن کے لئے پانی بند کرتے تھے۔

یہ امر تاریخی حقائق میں سے ھے کہ حضرت علی (ع) نے جنگ خیبر میں ایک زبردست حملہ کیا اور قلعے کے دروازے کے حلقے میں ھاتھ ڈال کر ایک جھٹکے کے ساتھ قلعے کا دروازہ اکھاڑ کر دور پھینک دیا تھا۔

اسی طرح فتح مکہ کے دن جب پیغمبر اکرم نے بتوں کو توڑ دینے کا حکم صادر فرمایا تھا تو بت ”ھبل“ جو مکہ کے سب سے بڑے بتوں میں شمار ھوتا تھا، بھت بھاری اور بڑے پتھر سے بنا ھوا تھا اور کعبے کے عین اوپر نصب کیا گیا تھا حضرت علی علیہ السلام پیغمبر اکرم صلی اللہ علیہ و آلہ وسلم کے حکم سے آپ کے کندھوں پر پاؤں رکہ کر کعبہ کی چھت پر چڑھ کر بت ھبل کو وھاں سے اکھاڑ کر نیچے پھینک دیا تھا۔

حضرت علی علیہ السلام دینی تقویٰ اور خدا تعالیٰ کی عبادت میں بھی یگانہ روزگار تھے۔ جو لوگ پیغمبر اکرم صلی اللہ علیہ و آلہ وسلم کے پاس آکر حضرت علی (ع) کی تندی اور سختی کی شکایت کیا کرتے تھے، آپ ان سے فرماتے کہ علی (ع) کا گلہ نہ کرو اور نہ ھی ان کو ملامت اور سرزنش کرو کیونکہ وہ خدا کا عاشق ھے۔( مناقب آل ابی طالب ، مناقب خوارزمی )

ابودرداء صحابی نے ایک دفعہ حضرت علی (ع) کی لاش کو مدینے کے ایک نخلستان میں دیکھا کہ لکڑی کی طرح خشک پڑی ھوئی ھے ۔وہ آپ کے گھر اطلاع دینے آئے اور آپ کی بیوی (حضرت فاطمہ زھراسلام اللہ علیھا جو پیغمبر اکرم صلی اللہ علیہ و آلہ وسلم کی پیاری بیٹی تھی) کہ ساتھ افسوس اور تعزیت کا اظھار کیا اور ان کے شوھر کی وفات کی خبر دی۔ پیغمبر اکرم صلی اللہ علیہ و آلہ وسلم کی بیٹی نے فرمایا: میرے چچا کا بیٹا مرا نھیں ھے بلکہ عبادت کے دوران خوف خدا سے اس پر غشی کی حالت طاری ھو گئی ھے اور اکثر ایسا ھوتا رھتا ھے۔

حضرت علی علیہ السلام کی اپنے ماتحتوں کے ساتھ مھربانی، غریب اور بیکس لوگوں کے ساتھ ھمدردی، غریبوں اور فقیروں کے ساتھ کرم و سخاوت کی داستانیں زبان زد خاص و عام ھیں۔ آپ کے ھاتھ جو کچھ بھی آتا تھا اس کو خدا کی راہ میں غریبوں اور بیکس لوگوں کے درمیان تقسیم کردیتے تھے اورخود بڑی تنگی میں بھت ھی سادہ زندگی گزارتے تھے۔ آپ کھیتی باڑی کو بے حد پسند کرتے تھے لیکن جس زمین کو آباد کرتے اس کو غریبوں اور فقیروں کے لئے وقف کردیتے تھے۔ آپ کی وقف شدہ ملکیت کو ”وقف علی“ کھا جاتا ھے۔ آپ کے آخری زمانے میں اس وقف شدہ ملکیت سے اچھی خاصی آمدنی ھوتی تھی جو تقریباً چوبیس ھزار دینار (سونے کا سکہ) سالانہ تھی۔

 

فھرست    

دوسرے امام

 

امام حسن علیہ السلام اور آپ کے چھوٹے بھائی امام حسین علیہ السلام، امیر المومنین حضرت علی علیہ السلام کے بیٹے اور پیغمبر اکرم صلی اللہ علیہ و آلہ وسلم کی بیٹی حضرت فاطمہ زھرا سلام اللہ علیھاکے بطن مبارک سے تھے۔ پیغمبر اکرم صلی اللہ علیہ و آلہ وسلم نے بارھا فرمایا تھا کہ حسن و حسین علیھما السلام میرے بیٹے ھیں اسی وجہ سے حضرت علی علیہ السلام اپنے تمام بیٹوں سے فرمایا کرتے تھے: تم میرے بیٹے ھو اور حسن و حسین علیھما السلام رسول خداصلی اللہ علیہ و آلہ وسلم کے بیٹے ھیں۔( مناقب ابن شھر آشوب ، ذخائر العقبی)

امام حسن مجتبیٰ علیہ السلام کی ولادت   ۳ھء مدینہ میں ھوئی تھی۔ انھوں نے سات سال اور کچھ مھینے تک اپنے نانا (رسول خداصلی اللہ علیہ و آلہ وسلم ) کا زمانہ دیکھا اور آنحضرت صلی اللہ علیہ و آلہ وسلم کی آغوش محبت میں پرورش پائی۔ پیغمبر اکرم صلی اللہ علیہ و آلہ وسلم کی رحلت کے بعد جو حضرت فاطمہ زھرا سلام اللہ علیھا کی وفات سے تین یا چہ مھینے پھلے ھوئی، آپ اپنے والد ماجد کے زیر تربیت آگئے تھے۔

امام حسن مجتبیٰ علیہ السلام اپنے والد گرامی کی شھادت کے بعد خدا کے حکم اور حضرت علی علیہ السلام کی وصیت کے مطابق امامت کے درجے پر فائز ھوئے اور ساتھ ساتھ ظاھری خلافت کے عھدیدار بھی بنے۔ تقریباًچہ ماہ تک آپ مسلمانوں کے خلیفہ رھے اور امور مملکت کا نظم ونسق سنبھالے رھے۔ اسی مدت میں معاویہ جو حضرت علی علیہ السلام اور آپ کے خاندان کا سخت ترین دشمن تھا اور کئی سال سے خلافت کی حرص و خواھش میں (سب سے پھلے خلیفہ سوم کے خون کے بدلے کے بھانے اور آخر کار خلافت کا دعویدار ھونے کی وجہ سے) اس نے کئی جنگیں بھی کی تھیں اور کئی بار عراق پر چڑھائی کی تھی جو اس زمانے میں امام حسن ہ السلام کا دار الخلافہ تھا، اس طرح آپ سے بھی جنگ شروع کر رکھی تھی۔ دوسری طرف اس نے امام حسن(ع) کے فوجی جرنیلوں اور سپاھیوں کو بھت زیادہ پیسہ اور مستقبل کے جھوٹے وعدے دے کر اپنے ساتھ ملالیا تھا۔ اس طرح اس نے ان کو امام حسن(ع) کے خلاف بغاوت پر آمادہ کرلیا تھا۔

آخر کار امام حسن علیہ السلام صلح پر مجبور ھوکر اس شرط پر ظاھری خلافت سے دست بردار ھو گئے کہ معاویہ کے مرنے کے بعد خلافت دوبارہ امام حسن علیہ السلام کو واپس مل جائے گی اور اس کے ساتھ ھی ان کے خاندان اور طرفداروں کے لئے کسی قسم کی مشکلات پیش نہ آئیں گی۔

معاویہ نے اسلامی خلافت پر قبضہ کرلیا اور عراق میں داخل ھو کر ایک عام سرکاری تقریر میں صلح کی شرائط کو منسوخ کردیا۔ اس نے ھر ممکن ذریعے سے فائدہ اٹھاتے ھوئے اھل بیت(ع) اور ان کے طرفداروں پر سختیاں شروع کردیں۔

امام حسن علیہ السلام نے اپنی امامت کے تمام عرصے میں جو کہ دس سال کا تھا، بھت ھی سیاسی گھٹن اور سختی میں زندگی گزاری۔ ان کے لئے یا ان کے خاندان حتی کہ ان کے گھر کے اندر بھی ان کے لئے جائے امن نہ تھی۔ آخر کار  ۵۰ھ میں معاویہ کے اکسانے پر آپ کی بیوی (جعدہ) نے آپ کو زھر دے کر شھید کر دیا۔

امام حسن علیہ السلام انسانی کمالات میں اپنے والد گرامی کا کامل نمونہ اور اپنے نانا بزرگوار کی نشانی تھے۔ جب تک پیغمبر اکرمب صلی اللہ علیہ و آلہ وسلم زندہ رھے آپ اور آپ کے بھائی (امام حسین علیہ السلام) ھمیشہ آنحضرت صلی اللہ علیہ و آلہ وسلم کے پاس رھتے تھے۔ آنحضرت صلی اللہ علیہ و آلہ وسلم کبھی کبھی ان کو اپنے کندھوں پر سوار کر لیا کرتے تھے۔

پیغمبر اکرم صلی اللہ علیہ و آلہ وسلم سے عام و خاص نے بھت زیادہ احادیث بیان کی ھیں کہ آپ نے امام حسن علیہ السلام اور امام حسین علیہ السلام کے بارے میں فرمایا:

”یہ دونوں میرے بیٹے امام ھیں، خواہ وہ اٹھیں یا بیٹھیں۔“ (کنایہ ھے ظاھری خلافت کے عھدیدار ھونے یا نہ ھونے کا)۔ حضرت امیرالمومنین علی علیہ السلام اور پیغمبر اکرم صلی اللہ علیہ و آلہ وسلم سے بھی آپ کے والد بزرگوار کی خلافت کے بعد آپ کی جانشینی کے بارے میں بھی بھت زیادہ احادیث موجود ھیں۔( ارشاد مفید )

 

فھرست    

 

تیسرے امام

 

سید الشھداء حضرت امام حسین علیہ السلام، حضرت علی علیہ السلام اور رسول خدا صلی اللہ علیہ و آلہ وسلم کی بیٹی حضرت فاطمہ زھرا سلام اللہ علیھا کے دوسرے فرزند تھے۔ آپ کی ولادت  ۴ھء میں ھوئی تھی۔ اپنے بڑے بھائی امام حسن مجتبی ٰعلیہ السلام کی شھادت کے بعد خدا کے حکم اور دوسرے امام کی وصیت کے مطابق منصب امامت پر فائز ھوئے ۔

امام حسین علیہ السلام نے دس سال امامت کی اور اس تمام عرصے میں بھت ھی سخت حالات اور سیاسی گھٹن کی حالت میں زندگی گزاری ، کیونکہ اس زمانے میں دینی اصول و قوانین کی حیثیت ختم ھو چکی تھی اور حکومتی قوانین و احکام، خدا و رسول کے احکام کے جاگزیں ھو چکے تھے۔ ادھر معاویہ اور اس کے ساتھی اھلبیت علیھم السلام اور ان کے پیروکاروں کو ختم و نابود کرنے اور اسی طرح علی علیہ السلام اور اھلبیت علیھم السلام کا نام مٹانے کے لئے ھر کوشش اور امکان سے استفادہ کیا کرتے تھے۔

امام حسین علیہ السلام مجبوراً اس تاریک دور میں زندگی گزار رھے تھے اور ھر قسم کی سختیوں، روحانی شکنجوں اور اذیتوں کو جو معاویہ اور اس کے پیروکاروں کی طرف سے آپ پر وارد ھوتی تھیں، برداشت کر رھے تھے یھاں تک کہ ۶۰ھ میں معاویہ فوت ھوگیا اور اس کا بیٹا یزید اس کی جگہ بادشاہ بن گیا۔

بیعت کرناایک عربی رسم تھی جو اھم کاموں مثلاً سلطنت اور امارات میں جاری تھی اور ما تحت  یا خاص کرمشھور لوگ اپنے سلطا ن،بادشاہ یا امیرکے ھاتھ پر بیعت کیا کرتے تھے اور اس طرح اپنی وفاداری ،اطاعت اورموافقت کا اظھار کرتے تھے اورپھر بیعت کے بعد مخالفت کرنا قومی غداری اورشرمساری شمار کی جاتی تھی۔ یہ مخالفت ایک قطعی اور مضبوط معاھدے کی خلاف ورزی اور جرم کے مترادف تھی۔ پیغمبر اکرم صلی اللہ علیہ و آلہ وسلم کی سیرت میں بھی مجموعی طور پر وھی بیعت قابل قبول ھوتی تھی جو پورے اختیار کے اور کسی دباؤ کے بغیر ھو، نہ کہ دباؤ کے ذریعے۔

معاویہ نے بھی قوم کے بڑے بڑے اور مشھور لوگوں سے یزید کے لئے بیعت حاصل کرلی تھی لیکن امام حسین علیہ السلام پر کسی قسم کا بیعت کا دباؤ نھیں ڈالا گیا تھا یا ان سے بیعت کے لئے نھیں کھا گیا تھا اور نہ ھی یزید کی بیعت امام حسین(ع) کے لئے فرض کی گئی تھی۔ اس نے یزید کو خصوصاً نصیحت اور وصیت کی تھی کہ اگر حسین ابن علیعلیہ السلام تمھاری بیعت سے انکار کرے تو زیادہ اصرار نہ کرنا اور خاموشی اور چشم پوشی سے کام لینا، کیونکہ وہ اس مسئلے میں کافی تحقیق کرچکا تھا اوراس کام کے سخت نتائج کو اچھی طرح سے سمجھتا تھالیکن یزید اپنے غرور و تکبر اور دیدہ دلیری میں اپنے باپ کی نصیحت کو بھول چکا تھا اور اس نے اپنے باپ کی وفات کے فوراً بعد مدینے کے حاکم کو حکم دیا کہ امام حسین علیہ السلام سے اس کی بیعت لے ورنہ ان کا سر کاٹ کر شام بھیجا جائے۔

جب مدینے کے حاکم نے یزید کی خواھش کو امام حسین علیہ السلام کے سامنے بیان کیا تو امام حسین علیہ السلام نے اس پر غور کرنے کے لئے کچھ مھلت چاھی۔ اس کے بعد راتوں رات اپنے خاندان کے ساتھ مدینہ سے مکہ چلے آئے اور حرم کعبہ اور خانہ خدا میں جو روایتی پناہ گاہ تھی، پناہ گزیں ھو گئے۔

یہ واقعہ  ۶۰ھء کو ماہ رجب  کے آخر یا شعبان کے شروع میں پیش آیاتھا ۔ امام حسین علیہ السلام چار مھینے تک شھر مکہ میں پناہ گزیں کے طور پر زندگی گزارتے رھے۔ ایک طرف تو وہ لوگ جو معاویہ کے زمانہ خلافت میں اس کے ظلم و ستم کی وجہ سے ناراض تھے اور پھر یزید کی خلافت نے ان کی ناراضگی میں اور بھی اضافہ کردیا تھا، امام حسین علیہ السلام سے ھمدردی کا اظھار کرتے تھے اور دوسری طرف عراق خصوصاً شھر کوفہ سے یکے بعد دیگے خطوط آرھے تھے جن میں امام حسین علیہ السلام کو عراق آنے اور ان لوگوں کی قیادت سنبھالنے کی دعوت دی گئی تھی، تاکہ ظلم و ستم کو ختم کرنے کے لئے انقلاب برپا کریں۔لیکن یہ واقعات یزید اور اس کی حکومت کے لئے سخت خطرہ تھے۔

مکہ معظمہ میں امام حسین علیہ السلام کا قیام جاری تھا،یھاں تک کہ حج کا زمانہ آگیا اور دنیا کے مسلمان گروہ در گروہ اور جوق در جوق مکہ میں آنا شروع ھوگئے اور حج کرنے کے لئے تیار ھوگئے۔ اس وقت حضرت امام حسین علیہ السلام کو اطلاع ملی کہ یزیدی لوگوں کی ایک جماعت حاجیوں کی شکل میں مکہ میں داخل ھوگئی ھے جن کو مامور کیا گیا تھا کہ اپنے احرام کے نیچے ھتھیار کے ذریعے فریضہ حج کے دوران امام حسین(ع) کو شھید کردے۔

امام حسین علیہ السلام نے فریضہ حج کو مختصر طور پر ادا کرتے ھوئے وھاں سے نکل جانے کا فیصلہ کیا۔ آپ نے لوگوں کی ایک جماعت کے سامنے مختصر سی تقریر کرتے ھوئے عراق کی جانب جانے کی اطلاع دی۔ آپ نے اپنی شھادت کی خبر بھی دی اور اس کے ساتھ ھی مسلمانوں سے مدد کی درخواست بھی کی کہ اس اھم کام میں ان کی مدد کریں اور خدا کی راہ میں اپنا خون بھادیں۔ اس سے اگلے دن آپ اپنے خاندان اور چند ساتھیوں کے ساتھ عراق کی طرف چل پڑے۔

امام حسین علیہ السلام نے پختہ ارادہ کر لیا تھا کہ ھرگز یزید کی بیعت نھیں کریں گے اور یہ بھی اچھی طرح جانتے تھے کہ بیعت سے انکار کرنے کے بعد قتل ھوجائیں گے۔ بنی امیہ کی دھشتناک جنگی فوج جو عمومی بد عنوانیوں اور فکری تنزل میں رچی بسی ھوئی ھے حتماً آپ کو شھید کردے گی کیونکہ اس کے پاس کوئی اختیار نھیں ھے بلکہ وہ ھر یزیدی حکم کی ماننے والی ھے اور پھر اھل عراق بھی اس کے حامی اور مددگار ھیں۔

بعض مشھور و معروف افراد نے خیر خواھی اور ھمدردی کے طور پر آپ کا راستہ روک لیا اور آپ کو اس سفر اور تحریک کے خطرناک نتائج سے آگاہ کیا لیکن آپ نے جواب میں فرمایا:

”میں ھرگز بیعت نھیں کروں گا اور ظالم و ستمگر حکومت کی تائید و تصدیق نھیں کروں گا۔ میں یہ بھی جانتا ھوں کہ جھاں کھیں جاؤں گا یا رھوں گا، مجھے قتل کردیں گے۔چونکہ میں مکہ معظمہ کو خیرباد کھہ رھا ھوں، اس کا مطلب یہ نھیں کہ میں ڈر یا خوف سے یھاں سے بھاگ رھاں ھوں، بلکہ میرے سامنے خانہ خدا کی حرمت کا خیال ھے تاکہ میرا خون گرنے سے اس پاک گھر کی توھین اور بے حرمتی نہ ھو۔“(ارشاد مفید )

امام حسین علیہ السلام کوفہ کے طرف چل پڑے۔ ابھی کوفہ پھنچنے میں چند دنوں کا فاصلہ تھا کہ آپ کو اطلاع ملی کہ کوفہ میں یزید کے حاکم نے آپ کے نمائندے (مسلم بن عقیل) اور ایک دوسرے مشھور آدمی (ھانی بن عروہ) کو جو آپ کا طرفدار تھا قتل کرکے ان کے پاؤں میں رسی باندہ کر شھر کے بازاروں اور گلیوں میں پھرایا ھے۔ شھر اور گرد و نواح میں پھرے بٹھا دئے ھیں اور دشمن کی ان گنت فوج آپ کے انتظار میں ھے۔ اس حالت میں شھید ھوجانے کے سوا اور کوئی چارہ یا راستہ نھیں تھا۔ اسی جگہ امام نے پختہ عزم سے فیصلہ کرلیا اور بلا شک و شبہ اپنے قتل اور شھید ھوجانے کی اطلاع بھی سب کو دیدی تھی لیکن اس کے باوجود آپ نے اپنا تاریخی سفر جاری رکھا۔

کوفہ سے تقریباً ستر کلو میٹر کے فاصلے پر ایک بیابان تھا جس کو کربلا کھتے تھے۔ یھاں حضرت امام حسین علیہ السلام اور آپ کے ساتھی یزیدی فوج کے محاصرے میں آگئے اور ان کو مجبوراً یھاں آٹھ دن تک ٹھھرنا پڑا۔ محاصرہ ھر روز تنگ ھوتا جاتا رھا تھا اور ساتھ ھی دشمن کی تعداد بھی بڑھتی جارھی تھی۔ آخر کار حضرت امام حسین(ع) اور آپ کے گنتی کے چند ساتھی یزید کی تیس ھزار فوج کے مکمل محاصرے میں آگئے۔

ان چند دنوں میں امام حسین علیہ السلام اپنے موقف پر سختی سے ڈٹے رھے اور ساتھ ھی اپنے ساتھیوں اور اصحاب کے بارے میں بھی فیصلہ کیا۔ آپ نے رات کے وقت اپنے ساتھیوں اور ھمراھیوں کو اپنے پاس بلا کر فرمایا:

”ھمارے سامنے موت اور شھادت کے سوا اور کوئی راستہ نھیں رھا۔ ان لوگوں کو میرے سوا کسی اور کے ساتھ کوئی غرض اور واسطہ نھیں ھے۔ میں تم سے اپنی بیعت واپس لیتا ھوں۔ تم میں سے جو شخص بھی چاھے رات کے اندھیرے سے فائدہ اٹھا کر اس خطر ناک بھنور سے اپنی جان بچا سکتا ھے۔“

اس کے بعد آپ کے حکم سے روشنی گل کر دی گئی جب دو بارہ روشنی کی گئی تو دیکھا گیا کہ ایک فرد بھی اپنی جگہ سے ھلا تک نھیں تھا ۔

امام نے دوسری بار ان کا امتحان لیتے ھوئے فرمایا:

”دشمن صرف میرے پیچھے لگا ھوا ھے۔ تم میں سے جو بھی چاھے، رات کی تاریکی سے فائدہ اٹھاتے ھوئے اس مھلک خطرے سے اپنی جان بچالے۔“

لیکن اس دفعہ امام کے وفادار اصحاب نے مختلف بیانات میں جواب دئے:

”ھم ھرگز حق کے اس راستے سے منہ نھیں پھیریں گے جس کے آپ امام اور رھبر ھیں۔ ھم ھرگز آپ کے دامن پاک کو نھیں چھوڑیں گے اور جب تک ھمارے بدنوں میں خون کی آخری رمق باقی ھے اور ھمارے ھاتھوں میں تلوار موجود ھے، ھم آپ کی حفاظت کریں گے۔“( مناقب ابن شھر آشوب )

دشمن کی طرف سے نویں محرم کو امام حسین علیہ السلام کو ”بیعت یا جنگ“ کا آخری انتباہ دیا گیا۔ امام حسین علیہ السلام نے عبادت کے لئے ایک رات کی مھلت مانگی اور آنے والے کل کی جنگ کے لئے تیار ھو گئے۔

دس محرم الحرام  ۶۱ھء کو امام حسین علیہ السلام اپنے نھایت قلیل اصحاب کے ساتھ دشمن کے بے انتھا لشکر کے سامنے صف آرا ھوگئے اور اس طرح جنگ شروع ھو گئی۔

اس دن صبح سے لے کر شام تک جنگ جاری رھی۔ امام، تمام ھاشمی جوان اور ان کے باوفا اور جاں نثار اصحاب یکے بعد دیگرے شھید ھوگئے (شھید ھونے والوں میں امام حسن(ع) کے دو چھوٹے کمسن بچے، امام حسین(ع) کا ایک چھوٹا اور ایک شیر خوار بچہ بھی شامل تھا)۔

دشمن کی فوج نے جنگ کے بعد امام حسین علیہ السلام کے حرم کو لوٹ لیا اور خیموں کو آگ لگا دی۔ اس کے بعد شھیدوں کے سروں کو ان کے جسموں سے الگ کرکے لاشوں کوبے گور و کفن اِدھر اُدھر پھینک دیا۔ پھر اھل حرم نے جو کہ سبھی بے آسرا و بے وارث مستورات اور بچیاں تھیں، شھیدوں کے ساتھ کوفہ کی طرف کوچ کیا۔ (قیدیوں میں مرد بھت کم تھے۔ ان میں امام حسین علیہ السلام کے فرزند امام زین العابدین جو سخت بیمار تھے یعنی شیعوں کے چوتھے امام اور ان کے چار سالہ فرزند محمد بن علی (امام باقرعلیہ السلام) جو بعد میں پانچویں امام ھوئے۔  قیدیوں کے ساتھ کوفہ کی طرف لے جائے گئے۔ پھر کوفہ سے دمشق لے جا کر یزید کے دربار میں ان کو حاضر کیا گیا۔

واقعہ کربلا، حرم اھلبیت علیھم السلام کو شھر بشھر پھرانے اور امیر المومنین حضرت علی علیہ السلام کی بیٹی حضرت زینب سلام اللہ علیھا اور امام زین العابدین علیہ السلام کی تقاریر نے (جو انھوں نے کوفہ اور شام میں کی تھیں، بنو امیہ کی حکومت کو ھلا کر رکہ دیا اور ذلیل و خوار کر دیا اور معاویہ کے پروپیگنڈوں کا اثر زائل کر دیا بلکہ نوبت یھاں تک پھنچی کہ یزید نے سب کے سامنے اپنے جرنیلوں اور ماموروں کے عمل سے بیزاری اور نفرت کا اظھار شروع کردیا۔ کربلا کا واقعہ ایک اھم عنصر تھا جس کے فوری اثر نے بنی امیہ کی حکومت کا خاتمہ کردیا تھا اور مذھب شیعہ کی بنیاد بھت مضبوط کر دی تھی۔ اس واقعہ کا فوری اثر یہ ھوا کہ انقلاب اورشورشیں شروع ھو گئیں اور ساتھ ھی خونریز جنگوں کا ایک طویل سلسلہ بھی شروع ھوگیا جو بارہ سال تک جاری رھا۔ جن لوگوں نے امام حسین علیہ السلام کے قتل میں شرکت کی تھی ان میں سے ایک شخص بھی انتقام سے نھیں بچ سکا۔

جو شخص امام حسین علیہ السلام کی زندگی، یزید کی حکومت کی تاریخ اور اس زمانے کے حالات و واقعات پر غور کرے اور تاریخ کے اس حصے میں تحقیق کرے اس کے لئے کوئی شک و شبہ باقی نھیں رھے گا کہ اس وقت امام حسین علیہ السلام کے سامنے صرف ایک یھی راستہ تھا اور وہ تھا شھادت کا راستھ۔ یزید کی بیعت کرنے کا مطلب یہ تھا کہ اعلانیہ طور پر اسلام کے اصولوں کو پامال اور قربان کردیا جائے اور یہ چیز امام حسین علیہ السلام کے لئے ھرگز قابل قبول نہ تھی کیونکہ یزید نہ صرف دینِ مقدس اسلام کے قوانین اور اصولوں کا کوئی احترام نہ کرتا تھا بلکہ اسلام کے قوانین اور اصولوں کو پامال کرنے میں بھی بے باکانہ اور بڑھ چڑھ کر حصہ لیتا تھا۔

اس کے بر خلاف اس سے پھلے حکمراں اگر چہ اصولوں کی مخالفت کیا کرتے تھے مگر جو کچھ بھی کرتے دین کے پردے میں انجام دیتے تھے۔ دینی امور کو ظاھری طور پر محترم شمار کیا کرتے تھے۔

جیسا کہ بعض مفسرین نے کھا ھے کہ یہ دونوں امام (امام حسن(ع) اور امام حسین(ع)) مختلف نظریات رکھتے تھے یعنی امام حسن علیہ السلام صلح پسند تھے اور امام حسین(ع) علیہ السلام جنگ اور جھاد کو ترجیح دیتے تھے، کیونکہ ایک بھائی چالیس ھزار جنگی سپاھی رکھتے ھوئے بھی معاویہ کے ساتھ صلح کرلیتا ھے اور دوسرا بھائی صرف چالیس افراد کے ساتھ یزید کے خلاف جنگ کا اعلان کردیتا ھے، یہ بات بالکل بے جا ھے۔

ھم دیکھتے ھیں کہ یھی امام حسین علیہ السلام جو اک دن یزید کی بیعت پر آمادہ نھیں ھوئے تھے، اپنے بھائی امام حسن(ع) کی طرح دس سال تک معاویہ کی حکومت میں زندگی گزارتے رھے (کہ وہ بھی دس سال تک معاویہ کی حکومت میں زندگی گزارتے رھے تھے) اور انھوں نے ھرگز مخالفت نہ کی تھی کیونکہ اگر اس وقت امام حسن علیہ السلام اور امام حسین علیہ السلام معاویہ کے خلاف جنگ کرتے تو اس میں کوئی شک نھیں کہ شھید ھوجاتے مگر اسلام کو کوئی فائدہ نہ پھنچتا۔ اس لئے کہ معاویہ کی بظاھر حق بجانب سیاست کے مقابلے میں جو اپنے آپ کو پیغمبر اکرم کا صحابی، کاتب وحی اور خال المومنین کے طورپر تعارف کراتا تھا لیکن دوسری طرف کسی قسم کے فریب سے بھی نھیں چوکتا تھا، بالکل کوئی اثر نہ ھوتا۔

اس کے علاوہ معاویہ اپنے کارندوں کے ذریعے ان دونوں اماموں کو قتل کرواسکتا تھا اور پھر ان کی سوگواری اور تعزیت کرتے ھوئے ان کا ظاھری انتقام لینے پر بھی آمادہ ھوجاتا جیساکہ اس نے خلیفہ سوم کے ساتھ بھی یھی سلوک کیا تھا۔

 

فھرست    

 

چوتھےامام

 

امام سجادعلیہ السلام (علی بن الحسین، جن کے القاب زین العابدین اور سجاد تھے) چوتھے امام ھیں۔ آپ تیسرے امام (امام حسین علیہ السلام) کے فرزند تھے اور ایرانی شھنشاہ یزد جرد کی بیٹی شھر بانو کے بطن سے پیدا ھوئے تھے۔ آپ، امام سوم کے اکیلے فرزند تھے جو کربلا میں زندہ بچ گئے تھے ۔ آپ بھی اپنے والد کے ساتھ کربلا میں تشریف لائے تھے لیکن چونکہ سخت بیمار تھے اور ھتھیار اٹھانے اور جنگ میں شرکت کرنے کی طاقت نھیں رکھتے تھے اسی لئے جھاد اور شھادت سے معزور رہ گئے تھے اور حرم کے قیدیوں کے ساتھ شام بھیج دئے گئے۔

قید کا زمانہ گزارنے کے بعد یزید کے حکم سے عوامی مخالفت کو نرم کرنے کے لئے آپ کو احترام کے ساتھ مدینے بھیج دیا گیا تھا مگر دوبارہ آپ کو اموی خلیفہ عبد الملک کے حکم سے پا بہ زنجیر مدینہ سے شام لایا گیا لیکن کچھ عرصے بعد پھر مدینے تشریف لے آئے۔

امام چھارم مدینہ منورہ تشریف لانے کے بعد اپنے گھر میں گوشہ نشین ھو گئے اور اپنے گھر کے دروازے تمام لوگوں پر بند کرکے خدا کی عبادت میں مشغول ھوگئے اور اپنے خاص شیعوں مثلاً ابوحمزہ ثمالی، ابو خالد کابلی اور ایسے ھی چند دوسرے افراد کے سوا کسی اور سے نھیں ملتے تھے۔ البتہ یہ خاص لوگ اپنے امام سے جو تعلیمات حاصل کرتے تھے آپ کے پیروکاروں تک پھنچا دیتے تھے اور اس طرح مذھب شیعہ روز بروز ترقی کرتا گیا جس کے بیشتر اثرات پانچویں امام کے زمانے میں رونما ھوئے۔

چوتھے امام کی دعاؤں کی ایک کتاب ”صحیفہ سجادیھ“ کے نام سے مشھور ھے یہ ستاون دعاؤں پر مشتمل ھے جن میں بھت ھی عمیق اور اسرار و معارف الھی پوشیدہ ھیں ۔اسی ”مجموعے کو زبور آل محمد“ بھی کھا جاتا ھے۔

امام چھارم کو پینتیس سال کی امامت کے بعد بعض احادیث کے مطابق اموی خلیفہ ھشام بن عبد الملک کی ایما پر ولید بن عبد الملک نے زھر دیدیا تھا اور آپ ۹۵ ھ میں شھادت پا گئے تھے۔

 

ترجمه نهج البلاغه (مصطفی زمانی)

ترجمه نهج البلاغه (مصطفی زمانی)

خطبه ها

خطبه 001-آغاز آفرینش آسمان و...

در این خطبه امام علیه السلام آغاز پیدایش آسمان زمین و خلقت آدم را شرح مى دهد. عظمت خداوند سپاس مخصوص خدائى است که ستایشگران نمى توانند حق سپاسش را اداء کنند و حسابگران از شمارش نعمتهاى بى پایانش عاجز باشند و تلاشگران در ادا کردن حقش فرومانند. خدائى که افکار بلند به قله عظمتش دست نیابند و افراد ژرف نگر به عمق ذاتش پى نبرند. خدائى که نشانه هایش محدود نیست، نه کلام گنجایش تعریفش را دارد و نه وقت فرصت شماره مى دهد و نه این کار در وقت هر چند طولانى باشد مى گنجد. با قدرتش موجودات را آفرید. از لطف خود بادها را در اختیار همه قرار داد و با کوههاى ریشه دار سرزمینهاى گوناگون را استوار و میخکوب ساخت.

چگونه خدا را بشناسیم اساس دیندارى شناختن خداست و کمال شناخت خدا اعتراف به وجود وى است و کمال اعتراف به وجود خدا درک یکتائى اوست. کمال یکتائى خدا پاکباخته شدن نسبت به اوست. کمال پاکباختگى در برابر خدا این است که او را بدون علامت درک کنیم. زیرا هر علامتى گواهى مى دهد که علامت غیر از آن است که تعریف مى شود و باز هر موصوفى گواهى مى دهد که با صفت مغایر است. با توجه به نکات یاد شده کسى که براى خدا نشانى ذکر کند. براى او شبیه آورده است و چنین کسى که براى خدا نمونه آورده و کسى که براى خدا نمونه آورد او را به تجزیه کشانیده است و کسى که خدا را قابل تجزیه بداند. او را نشناخته است. کسى که خدا را نشناخته به او اشاره مى کند و کسى که به خدا اشاره کند او را محدود کرده و کسى که خدا را محدود کند، او را شماره کرده است. کسى که بگوید خدا در چیست، او را در جاى معینى تصور کرده است و کسى که بگوید روى چه چیزى قرار گرفته است، بطور حتم جائى را بدن خدا تصور کرده است.

آگاهى خداوند خدا موجودى است که آغازى ندارد و با عدم سازگار نیست. در عین اینکه با تمام موجودات همراه است، از آنان جداست. خدا که کارگردان جهان است کارش نیازى به وسیله ندارد و کارش شبیه کار بشر نیست. خدا آگاه بود آنگاه که به مخلوق خود نداشت یکتا بود، آنگاه که پناهگاهى براى انس گرفتن نبود، یکتاست و از تنهائى ترس ندارد.

خدا که جهان را آغاز کرد نه براى آن فکر کرد و نه تجربه اى داشت و نه به خود حرکتى داد و نه لحظه اى ناراحت گردید. خدا هر موجودى را در جاى خود خلق کرد و میان طبیعتهاى مختلف صفا برقرار کرد و غرائز موجودات را تنظیم و میان آنها مناسبت ایجاد نمود، زیرا قبل از خلق کردن آنها هم موجودات را مى شناخت و هم آغاز و انجام آنها را مى دانست و هم از صحیح و معیوب آنها آگاه بود.

پیدایش جهان سپس خداى عزیز فضا را شکافت، گوشه هاى آن را باز نمود راههاى آن را گشود، آنگاه در هوا آب را که متراکم، متلاطم و داراى امواج خروشان بود بیافرید و آن را در میان باد عاصف (طوفانزا) و قاصف (موج شکن) قرار داد، سپس به ابر دستور داد آب را حرکت دهد و به خوبى از آن حفاظت کند و در جاى خود قرارش دهد. هوا در زیر ابر آغوش گشاده ابر و آب را در بر مى گیرد سپس خدا بادى را وزید که روزنه هاى ابر را خشکانید و مامور حرکت ابر شد، مسیر باد را سریع قرار داد و آن را دور ساخت سپس دستور داد آبهاى فراوان ذخیره شده را حرکت دهد و امواج دریا را شدت بخشد آنگاه همانند آبفروش، آبها را حرکت دهد در نتیجه آبها مخلوط گردید تا جائى که در اثر شدت حرکت آب، مواد معدنى آن نشست و خاشاک آن به صورت کف درآمده و آب بالا آمد. خدا کفها را در هوا بالا برد و در فضائى وسیع پراکنده ساخت سپس طبقات هفتگانه فضا را از آن به وجود آورد. زیرا کفى که از دریا به آسمان رفته بود بسترى از باد قرار که فرو ریزد و بالاى آن را سقفى قرار داد که از آن حفاظت کند. آسمان بلندى که نه ستون دارد و نه لنگر که آن را حفظ کند، سپس به وسیله ستارگان و نورافکنهاى خیر

ه کننده آن را زینت داد. در میان آسمان چراغى نورانى (خورشید) و ماهى درخشان را پدید آورد. همه این زینتها در یک فلک، یک سقف و یک لوح در حرکت هستند.

شغل فرشتگان سپس خدا آسمانها را شکافت و از فرشتگان گوناگون آن را انباشت: دسته اى از آنان سجده مى کنند و هیچگاه سر از سجده برنمى دارند دسته اى دیگر در رکوع هستند و هیچگاه راست نمى شوند، دسته سوم همیشه در حال ایستاده خداى را عبادت مى کنند و هیچگاه تغییر نمى کنند. دسته چهارم ذکر خدارا مى گویند و خسته نمى شوند. نه خواب چشمها بر آنان مسلط مى شود و نه اشتباه فکر و نه سختى بدن و نه فراموشى. دسته اى دیگر از فرشتگان امناء وحى و سخنگویان خدا براى پیامبران هستند که براى اجراى دستور و اوامر خدا در حرکتند. گروهى دیگر نگهبانان بندگان خدا و دربانان بهشت هستند. گروهى هم در روى زمین استوارند اما گردنهاى آنان از آسمان فراتر، هیکل آنان از گوش تا گوش جهان جلوتر، شانه هایشان در کنار پایه هاى عرش خدا در حالى که سربزیراند و بالهاى خویش را دور خود گرفته اند ایستاده اند. میان این فرشتگان و آنان که در رتبه از اینان فروترند پرده هاى عزت و حجاب قدرت آویخته شده. اینان نه خدا را در خیال خود مى گنجانند و نه علامتهاى مخلوق را روى او پیاده مى کنند و نه در مکانى محدودش مى سازند و نه با نمونه آوردن براى او، معرفى اش مى کنند.

پیدایش جانداران پس خدا از خاک سفت و نرم، شیرین و شور جمع آورى کرد و آن را با آب مرطوب ساخت تا تمیز شد و آب ریخت تا مخلوط شد، آنگاه از گل شکلى ساخت که داراى نشیب و فراز و اعضا و جوارح بود. گل را خشکانید که متلاشى نشود، محکم ساخت تا خشک شود و براى فرصت مناسب آماده گردد. سپس خدا از روح خود که در آن شکل دمید به صورت انسانى درآمد که هم هوش داشت و هم فکر که او را اداره کند و هم اعضا و جوارح داشت که به وى خدمت نماید و او را جا به جا کند. خدا معرفتى به بشر داد که میان حق و باطل، چشیدنى و بوئیدنى، رنگ و جنس جدائى افکند. خدا معجونى خلق کرد که داراى رنگهاى مختلف و اعضائى مشابه هم و اوصافى دشمن یکدیگر و طبیعتهائى مخالف هم: گرم (صفرا)، سرد (بلغم)، تر (خون)، خشک (سودا)، ناراحتى و خوشى.

خدا از فرشتگان دعوت کرد که پیمانى را که درباره آدم با خدا بسته اند که باید براى آدم سجده کنند و به او احترام نمایند اجراء کنند. خدا به فرشتگان دستور داد: براى آدم سجده کنید، همه فرشتگان سجده کردند غیر از ابلیس و یارانش که غرور آنان را گرفت و شقاوت بر آنان غلبه کرد و به این دلیل که آنان از آتش خلق شده اند و آدم از خاک، زیر بار سجده براى آدم نرفتند. خدا براى اینکه ابلیس بیشتر عذاب بکشد و بلاى او تکمیل گردد و پاسخ درخواست او را داده باشد، اجازه داد تا مدت معینى زنده باشد.

اعلام خطر به آدم خدا آدم را که خلق کرد در مکانى جاى داد که هم وسائل زندگیش فراهم بود و هم آزادیش. خدا به آدم اعلام خطر کرد که ابلیس دشمن اوست مواظب او باشد ولى آدم گول دشمن خود را خورد. ابلیس گفت: بهشت خانه ابدى است و جایگاه نیکان و با همین دو مطلب در یقین آدم تردید انداخت تصمیمش را سست ساخت و آسایشش را به ترس کشانید و عزتش را به پشیمانى (آدم گول شیطان را خورد و آن کارى را که نباید انجام دهد انجام داد و سر به گریبان شد) سپس خداى عزیز راه توبه را بر رویش گشود و راه آن را به او نشان داد و آداب توبه را به او یاد داد و به او گفت بار دیگر به بهشت برمى گردى. سپس آدم را به دنیا پایگاه رنج و آزمایش و زایشگاه فرزندان فرستاد.

 

 

رجعت از دیدگاہ آیت اللہ محمد ہادی معرفت (قدس سرہ)

آیت اللّه محمد هادى معرفت

رجـعـت یـکى از مسائل پیچیده مربوط به دوران ظهور حضرت مهدى (عج ) است ,بر اساس این عـقـیـده گروهى از مومنین به این جهان بازمى گردند تا ظهور دولت حق را مشاهده کنند و از شـکـوفـایـى آن لذت ببرند, و نیز گروهى از منافقین بازگردانده مى شوند تا کیفر دنیوى اعمال ناشایست خویش را بچشند.
رجعت یکى از عقاید ویژه مذهب تشیع است که از دیرباز, شیعه امامیه بر آن بوده اند و بدان معروف گـشـتـه انـد و بـه واسطه اعتقاد به آن مورد طعن دشمنان قرارگرفته اند, بحثها و گفتگوهاى فراوانى در این باره میان بزرگان شیعه و مخالفین آنهارخ داده که تاریخ آن را ثبت و ضبط نموده است ((1)) . در این زمینه روایات بسیارى از خاندان نبوت به دست ما رسیده است .
طبق گفته علامه مجلسى نـزدیـک بـه دویـسـت روایـت در این باب وجود دارد, وى بیشتر آنها رادر کتاب بحارالانوار باب رجعت گرد آورده است ((2)) . در قرآن مواردى وجود دارد که امکان رجعت را در این امت به ثبوت مى رساند.
براساس قرآن کریم گروههایى با افرادى پس از مرگ زنده شده و تا مدتى به حیات مجدد خود ادامه داده اند.
در ادامه مقاله به این موارد اشاره خواهیم کرد.
البته اغلب این شواهد صرفا امکان قضیه را مى رساند, ولى دو مورد در قرآن کریم صراحتارجعت اشاره دارد: در سوره نمل مى خوانیم : ویوم نحشر من کل امه فوجا ممن یکذب بیاتنا (النمل , 27 : 83).
روزى خواهد آمد که از هر گروهى دسته اى را برمى انگیزیم , از کسانى که آیات ما رامورد تکذیب قرار مى دهند.
ایـن آیه صراحت دارد که دسته هایى از ستمکاران برانگیخته مى شوند, نه همه آنها,و منظور از آن برانگیخته شدن در روز قیامت نیست , چون حشر قیامت , رستاخیزى همگانى است : وحشرناهم فلم نغادر منهم احدا (الکهف , 18 : 47) آنها را برانگیختیم , هیچ کس را فروگذار ننمودیم و نیز در قرآن کریم آمده است : وکل اتوه داخرین همه نزد او آیند, در حالى که خوار و زبونند.
و همچنین آیه ربنا امتنا اثنتین و احییتنا اثنتین دلالت بر رجعت دارد, زیرا از دومرگ و دو زنده شدن خبر مى دهد, میراندن نخست , پس از حیات نخست , ومیراندن دوم , پس از حیات در رجعت .
آرا دانشمندان شیعه درباره رجعت شیخ ابوجعفر صدوق (متوفاى 381 ه ق ) در کتاب اعتقادات مى گوید: عقیده ما درباره رجعت آن است که آن را حق مى دانیم .

سـپـس شواهدى را بر امکان آن , از قرآن ارائه مى کند و به داستان گروهى که از دیارخود بیرون شـدند تا به گمان خود, خود را از خطر مرگ (طاعون ) رهایى دهند, امافرمان مرگ آنان رسید, و سپس زنده گردیدند اشاره مى کند.
(البقره , 2 : 243) و نـیـز به داستان مردن و زنده شدن عزیز اشارت دارد, که در آیه 259 همان سوره آمده است , و هـمـچـنـین به زنده شدن قوم موسى (ع ) پس از آنکه صاعقه آنان رافراگرفت (البقره , 2 : 56) و اصـحـاب کـهـف کـه زنده شدند و سپس به جایگاه خودبازگشتند (الکهف , 18 : 18 تا 25) اشاره مى کند.
پس از آن اضافه مى کند: رجعت در امم سالفه نیز واقع گردیده و در این امت نیز واقع مى گردد, چـنـانکه از پیغمبر اکرم (ص ) روایت شده : هرآنچه در امتهاى گذشته انجام گرفته , در این امت نیز انجام مى گیرد.
صدوق به این آیات قرآنى نیز استدلال مى کند: ویوم نحشر من کل امه فوجا ممن یکذب بیاتنا وحشرناهم فلم نغادر منهم احدا پـایـه اسـتدلال با قرآن درباره امکان و وقوع رجعت , بر همین اساس استوار است ,چنانکه خواهیم آورد.
شیخ ابوعبداللّه مفید (متوفاى 413 ه ق ) در جواب پرسش از مساله رجعت مى گوید: خـداونـد, پـیـش از روز رستاخیز, گروهى از این امت را بازمى گرداند و عقیده به رجعت یکى از ویـژگیهاى مذهب اهل بیت به شمار مى رود.. خداوند از روزرستاخیز بزرگ خبر داده : همگى را بـرمـى انگیزیم و هیچ کس را فروگذار نمى کنیم وحشرناهم فلم نغادر منهم احدا... ولى درباره رجعت مى گوید: از هر گروهى دسته اى را برمى انگیزیم ویوم نحشر من کل امه فوجا. پس , چنانکه خداوند خبر داده دو رستاخیز اکبر و اصغر داریم .

.و نـیـز خـداونـد از سـتـمـکاران گزارش مى دهد که در روز قیامت گویند: خداوندا, دو بارما را میراندى و دو بار ما را زنده گردانیدى ربنا امتنا اثنتین و احییتنا اثنتین .
گروه ستمکاران از دو مرگ و دو زندگى سخن مى گویند: آنها در این جهان بوده ,مى میرند و در رجعت زنده شده سپس مى میرند, و براى روز رستاخیز زنده مى گردند.
.. پس دو بار میرانده شده و دو بار زنده گردیده اند. ولى دیگران در تفسیر آیه دچار اشکال گردیده اند, زیرا مرگ نخست را پیش اززندگى این جهان گفته اند, در صورتى که نبود پیش از بود را میراندن نمى گویند ((3)) . سید مرتضى , علم الهدى (متوفاى 436 ه ق ) درباره حقیقت رجعت مى گوید: آنـچـه شـیعه امامیه برآنند, آن است که خداوند, در موقع ظهور حضرت مهدى (عج )گروهى از مـومـنـان را برمى انگیزد تا از ظهور دولت حق بهره برده و به نصرت و یارى آن نائل گردند و نیز گروهى از دشمنان را برگردانده تا از آنان انتقام گرفته شود, ومومنان از آن لذت ببرند.
دلیل بر صحت این گفتار, همانا امکان آن و مقدور بودن آن براى خداوند است , زیراامرى ممتنع و مستحیل نیست , چنانکه گروهى از مخالفین آن را مستحیل دانسته اند.
پس هرگاه , مساله رجعت امرى ممکن باشد, دلیل بر اثبات آن , اجماع شیعه امامیه و اتفاق آرا آنان بر این مساله است .
و اتفاق آرا شیعه حکایت از راى معصوم دارد که هر آینه حق و صواب است .
البته , رجعت , با مساله اختیار در تکلیف منافات ندارد همانگونه که با ظهورمعجزات منافات ندارد, زیرا در هیچ کدام سلب اختیار نگردیده موجب الجانمى گردد.
برخى رجعت را تاویل برده , مى گویند: مقصود از آن , بازگشت دولت حق , و حاکم شدن دین خدا بر خلق است , نه رجعت اشخاص پس از مرگ .
ایـن گروه از شیعه از این رو دست به چنین تاویلى زده اند که نتوانسته اند در مقابل انکار منکرین دلیل قاطع اقامه کنند, و شبهات آنان را در زمینه ممتنع جلوه دادن رجعت جواب گویند.
بـایـد گـفت : رجعت تنها با روایات که جنبه اخبار آحاد دارد ثابت نگردیده , بلکه باپشتوانه اجماع طائفه , این امر به اثبات رسیده است .
چنین امرى , با این صراحت , قابل تاویل نیست ((4)) . عـلامه معاصر شیخ محمدحسین کاشف الغطا (متوفاى 1373 ه.ق ) در رد کسانى که مساله رجعت را از ارکان مذهب تشیع شمرده و بر آنان طعنه زده اند,مى گوید: عـقـیـده بـه رجعت , لازمه مذهب تشیع نیست , انکار آن زیانى ندارد, گرچه این مساله براى آنان روشـن و بـدیـهـى است , ولى ملازمه اى میان تشیع و عقیده به رجعت وجودندارد... و این مساله هـمـانـنـد برخى از اخبار غیبى مشهور است که پیش از قیام قیامت صورت مى گیرد, مانند فرود آمدن حضرت مسیح (ع ), و ظهور دجال , و خروج سفیانى , و نظائر آن که درباره نشانه هاى قیامت گفته اند.
این گونه امور, ربطى به اساس تدین ندارد, و از ریشه هاى اسلام به شمار نمى رود,انکار آن موجب خروج از دین نمى گردد, و نیز اعتراف به آن , صرفا موجب دخول در دین نمى باشد.
آیـا کـسـانى که بدین سبب بر شیعه طعن مى زنند, مى دانند رجعت چیست .
چه امتناعى دارد که خـداوند گروهى را پس از مرگ زنده گرداند, با آنکه چنین پیشامدهایى در زمانهاى گذشته به وقوع پیوسته , و قرآن کریم از آنها یاد کرده است .
آیـا داسـتان حضرت حزقیل و زنده شدن کسانى را که از خانه هایشان بیرون رفتند و ازترس مرگ فرار کردند و دچار مرگ شدند نشنیده اند.
آیـا آیـه کـریمه : ویوم نحشر من کل امه فوجا را نخوانده اند, با آنکه در روز رستاخیزبزرگ تمامى گروهها و ملتها محشور مى گردند... آرى , مـسـالـه رجـعـت را, وسـیـلـه اى براى طعنه زدن به شیعه , قرار دادن , شیوه دشمنان بوده است ((5)) . دلائل و شواهد قرآنى 1 - آیه رجعت در سوره نمل , آیه 83 مى خوانیم : ویوم نحشر من کل امه فوجا ممن یکذب بیاتنا روزى خـواهد آمد تا از هر گروهى دسته اى را برمى انگیزیم , از کسانى که آیات ما رامورد تکذیب قرار مى دهند.
ایـن آیـه صـراحـت دارد کـه تـنـها دسته هایى از ستمکاران برانگیخته مى گردند, وهمانگونه که گفتیم این آیه نمى تواند در مورد حشر روز قیامت باشد, چون درباره قیامت مى خوانیم : ویوم نسیر الجبال وترى الارض بارزه .
وحشرناهم فلم نغادر منهم احدا.
وعرضواعلى ربک صفا لقد جئتمونا کما خلقناکم اول مره بل زعمتم ان لن نجعل لکم موعدا(الکهف , 18 : 45 و 46).
روزى کـه کـوهـهـا بـه حرکت درآمده , و زمین رو شده است , و همه را برانگیختیم پس کسى را فـروگـذار نـنمودیم .
همه آنها در یک ردیف بر خداوند عرضه شده , به آنهاگفته مى شود: اکنون هـمـگـى نـزد مـا آمـدیـد, هـمـانگونه که روز نخست شما را آفریدیم .
آرى گمان داشتید چنین وعده گاهى نخواهید داشت .
و در آیه دیگر مى خوانیم : ویـوم یـنـفخ فى الصور ففزع من فى السماوات ومن فى الارض الا من شا اللّه .
وکل اتوه داخرین (النمل , 27 : 87) روزى که در صور دمیده مى شود, تمامى کسانى که در آسمان و زمین هستند دروحشت و هراس فـرو مـى رونـد, مـگـر کـسانى که خدا خواسته مورد عنایت خاص اوباشند.
پس همگى در پیشگاه حضرت حق با فروتنى حضور دارند.
علامه طبرسى در ذیل آیه رجعت چنین مى گوید: آن دسـتـه از امـامـیه که به رجعت عقیده دارند, به این آیه تمسک جسته , مى گویند:من براى تـبعیض است , و بر آن دلالت دارد که برخى از ستمکاران برانگیخته مى شوند.
.. و بر این امر روایات بـسـیـارى از ائمـه اهـل بـیـت (ع ) وارد شده است که پس از ظهور حضرت مهدى (عج ), خداوند گروههایى از تبهکاران را زنده مى کند تاعقوبت اعمال خویش را در همین جهان بچشند, و دچار خفت و خوارى گردند,مومنین را بر آنان چیره سازد تا انتقام خود را بستانند... ولـى گـروهى از امامیه , این روایات را تاویل برده , مى گویند: مقصود از رجعت ,بازگشت دولت حق است به صاحبان اصلى خود, که همان ظهور حضرت مهدى (عج ) است . آنـهـا مـى گـویند: رجعت اشخاص , با حکمت تکلف که همان آزمایش از روى اختیاراست منافات دارد, زیـرا رجـعـت مـوجب جبر و الجا در تکلیف است . اما چنین نیست , زیرا جبر و الجائى در کار نبوده و هرگونه اختیار در پذیرش و انجام دادن اعمال اختیارى باقى و پابرجاست , چون صرفا ارائه دلائل و آیات الهى , همانندمعجزات انبیا, مایه جبر و اکراه و سلب اختیار نمى گردد ((6)) . اما کسانى که دلالت این آیه را بر رجعت نپذیرفته اند مى گویند: مـقـصود از این دسته ها, همان پیشتازان گروه هاى کفر ونفاق هستند که به عنوان سردمداران و مـسوولان مردم خویش , جوابگو خواهند بود, لذا آنان را جدا برمى انگیزند تا موضع خود را در میان ملتهاى خویش روشن سازند. علامه طبرسى گوید: کسانى که آیه را مربوط به قیامت مى دانند, مى گویند: منظور آن است که دسته اى از روسا و پیشوایان گروه کافران , در قیامت برانگیخته و گردآورده مى گردند, تا حجت , بر آنان تمام گردد ((7)) . فخر رازى مى گوید: این آیه مربوط به امورى است که پس از قیام قیامت انجام مى گیرد ((8)) . آلوسى مى گوید: مراد از این حشر که نسبت به دسته هایى جدا انجام مى گیرد حشرمجددى است کـه براى سرزنش کردن آنان , و عقوبت نمودن آنان انجام مى گیرد, وپس از حشر اکبر, که شامل تمامى خلق است , انجام مى گیرد ((9)) . ولـى آنـچـه از سـیـاق آیـات بـه دست مى آید, آن است که این حشر اصغر پیش از حشراکبر انجام مـى گـیـرد, و در ذیل همین آیه , در مورد قیام قیامت گوید: ویوم ینفخ فى الصور ففزع من فى الـسـماوات ومن فى الارض (النمل , 27 : 87) و اگر ترتیب نزول در آن رعایت شده باشد, نمودار آن است که حادثه رجعت دسته هاى مورد بحث پیش از نفخ صور انجام مى گیرد. 2 - دو بار امامه و احیا در سوره مومن آیه 11 مى خوانیم : قالوا ربنا امتنا اثنتین و احییتنا اثنتین , فاعترفنا بذنوبنا فهل الى خروج من سبیل . در روز واپـسین کافران گویند: خداوندا, دو بار ما را میراندى و دو بار زنده نمودى ,پس اینک به گناهان خویش گردن نهادیم , آیا براى بیرون شدن از این گرفتارى راه چاره اى هست . در ایـن آیه , از دو بار میراندن سخن رفته , که هر میراندن , حیات سابقى را مى رساند,همانگونه که دوبار زنده نمودن , مرگ پیشین را حکایت دارد. مـیـرانـدن نـخست , پس از حیات دنیوى , و مرگ دوم , پس از حیات در رجعت است ,چنانکه احیا نخست , در رجعت , و احیا دوم در روز واپسین است . بـرخـى اماته اولى را همان حالت نطفه بودن دانسته اند, و اماته دوم را مرگ پس ازحیات دنیوى و حیات دوم را حیات اخروى . برخى دیگر حیات دوم را در قبردانسته اند که افراد براى پرسش زنده مى شوند. و دلیل بر اینکه حالت نطفه را حالت موت فرض کرده اند, آیه 28 سوره بقره است که مى فرماید: کیف تکفرون باللّه وکنتم امواتا فاحیاکم ... که مقصود حالت پیش از دمیدن روح است . ولـى ایـن گفتار درست نیست , زیرا حالت پیش از دمیدن روح را, موات گویند, نه اماته بدین سـبـب که وصف موات , با هرگونه حالت فقد حیات موافق است , ولى اماته در صورتى است که از چیزى سلب حیات شده باشد. عـلاوه بـر این , بر فرض مزبور, باید بر انسان سه بار موت و حیات گذشته باشد, نه دوبار: موت به معناى فقد حیات پیش از دمیدن روح , موت پس از حیات دنیوى وموت پس از حیات برزخى . از ایـن گذشته اساسا تکرار موت و حیات , براى همه کس نیست . بازگشت در رجعت و نیز حیات برزخى در قبر و به طور مطلق پیش از روز رستاخیز براى همه کس نیست , بلکه صرفا براى کسانى است که داراى ایمان محض یا کفر محض بوده اند. بـیـشـتر مردم پس از حیات دنیوى , مى میرند و براى روز رستاخیز زنده مى شوند که آیه 28 سوره بقره بدان اشارت دارد: کیف تکفرون باللّه وکنتم امواتا فاحیاکم ثم یمیتکم ثم یحییکم ثم الیه ترجعون ... شـما, مرده و فاقد حیات بودید, پس به شما حیات بخشید, سپس شما رامى میراند و دوباره براى روز محشر زنده مى سازد. مومنان در بهشت نیز مى گویند: افما نحن بمیتین الا موتتنا الاولى (الصافات , 37 : 58 و 59) مگر نیست که ما دیگر نخواهیم مرد, جز یک مردن نخستین که بر ما گذشت . 3 - زنده شدن اصحاب کهف یکى از دلائل صحت و امکان رجعت در این امت , زنده شدن اصحاب کهف است که در سوره کهف به آن تصریح شده : وتحسبهم ایقاظا وهم رقود... وکذلک بعثناهم لیتسالوا بینهم (الکهف , 18 : 18 و19) گمان مى برى که آنان بیدارند, در حالى که آنان آرمیده اند... این چنین آنان رابرانگیختم تا میان خود گفتگو کنند. وکذلک اعثرنا علیهم لیعلموا ان وعداللّه حق وان الساعه لاریب فیها (الکهف , 18: 21) این چنین , دیگران را بر آنان دلالت نمودیم , تا بدانند وعده خداوند, درباره رستاخیز, حق است , و هنگامه قیامت هر آینه آمدنى است و جاى شک در آن نیست . ولبثوا فى کهفهم ثلاث مائه سنین وازدادوا تسعا (الکهف , 18 : 25). آنان در غارشان سیصد سال درنگ نمودند, و نه سال بر آن افزودند. و این بدان جهت است که سیصد سال قمرى که متداول اعراب است , از سیصدسال شمسى نه سال کسر دارد, و چون آنان سیصد سال شمسى آرمیده بودند, لازم آمد که بر سال عربى افزوده گردد تا حساب درست آید. 4 - داستان عزیز او کـالـذى مر على قریه وهى خاویه على عروشها. قال انى یحى هذه اللّه بعد موتها.فاماته اللّه مائه عـام ثم بعثه . قال کم لبثت . قال لبثت یوما او بعض یوم . قال بل لبثت مائه عام . فانظر الى طعامک و شـرابـک لـم یـتـسنه . وانظر الى حمارک . ولنجعلک آیه للناس . وانظر الى العظام کیف ننشزها ثم نکسوها لحما. فلما تبین له قال اعلم ان اللّه على کل شى قدیر (البقره , 2 : 259) یا همانند کسى که از کنار یک روستاى ویران شده عبور کرد, در حالى که سقفهاى آن فروریخته بـود, و مـردم آن مرده و استخوانها پوسیده و پراکنده شده بود, با خودگفت : چگونه خدا, اینها را پـس از مـرگ زنـده مـى کند. در این هنگام , خدا او را یکصدسال میراند, سپس برانگیخت , و به او گـفت : (نوایى شنید) چه قدر درنگ کردى .گفت : یک روز یا پاره اى از روز, به او گفت : نه بلکه یـکصد سال درنگ کردى . پس نگاه کن به خوردنى و آشامیدنى خود که همراه داشتى , هیچ گونه فرسودگى در آن رخ نداده , ولى به الاغ خود نگاه کن که چگونه فرسوده و از هم گسیخته شده ... که ماتو را - زنده شدن تو پس از یکصد سال مردن را - نشانه اى براى مردم قرار دهیم (ازتو شنیده باور کنند که زنده شدن مردگان حق است ) اکنون به استخوانهاى پوسیده واز هم گسیخته الاغ خـود نـگـاه کـن , تا چگونه آنها را فرآورده استوار مى سازیم , سپس گوشت بر آن مى پوشانیم . پس هـنـگامى که این حقایق بر او آشکار گردید, گفت : هرآینه مى دانم خداوند بر همه کارى توانایى دارد. 5 - هفتاد هزار خانوار فرارى از طاعون یکى دیگر از دلایل صحبت و امکان رجعت در این امت , داستان هفتاد هزار خانوارفرارى از طاعون است که دچار مرگ ناگهانى شدند, و سپس با دعاى پیغمبرى -مى گویند: حزقیل , سومین وصى حضرت موسى بوده - زنده شدند. در این باره چنین مى خوانیم : الـم تـر الى الذین خرجو من دیارهم وهم الوف حذر الموت . فقال لهم اللّه موتوا ثم احیاهم . ان اللّه لذو فضل على الناس ولکن اکثر الناس لا یشکرون (البقره , 2 :243). آیا ندیده اى - یعنى ندانسته اى - گروهى را که از ترس مرگ از خانه هاى خود بیرون شدند - و به بـهـانه بیمارى طاعون از شرکت در جنگ و جهاد خوددارى نمودند -خداوند فرمان مرگ آنان را صـادر نـمـود, سـپـس - بر اثر دعاى پیغمبرى عظیم الشان -آنان را زنده نمود. خداوند نسبت به بندگان خود بخشاینده است گرچه بیشتر مردم سپاس نمى دارند. گـویـنـد: اینان هفتاد هزار خانوار بودند که از ترس مرگ , بیمارى طاعون را بهانه قراردادند, در جهاد شرکت نجستند, و از خانه هایشان بیرون شدند. آنگاه در راه , مرگ همگى فرارسید. و بر دست سومین وصى حضرت موسى (ع ) زنده شدند, و اینان گروهى از بنى اسرائیل بودند ((10)) . 6 - ماجراى هفتاد نفرى اصحاب موسى (ع ) موسى (ع ), هفتاد نفر از قوم خود را انتخاب نمود و با خود به کوه طور برد, و آنان درخواست رویت نـمودند, که صاعقه آنان را در ربود, سپس با درخواست حضرت موسى (ع ) زنده گردیدند تا شکر خداى را به جا آورند. واذ قـلتم یا موسى لن نومن لک حتى نرى اللّه جهره فاخذتکم الصاعقه وانتم تنظرون . ثم بعثناکم من بعد موتکم لعلکم تشکرون (البقره , 2 : 56) یاد بیاورید هنگامى را که به موسى گفتید: ایمان نمى آوریم , تا خدا را بالعیان ببینیم ... پس صاعقه شـمـا را فراگرفت , در حالى که نظاره مى کردید - در مقابل این عقوبت کارى نمیتوانستید انجام دهید - آنگاه شما را پس از مرگتان برانگیختیم باشد تا سپاسگزار باشید. عـلامـه طبرسى مى گوید: گروهى از امامیه به این آیه تمسک جسته و رجعت را در این امت روا دانسته اند ((11)) . سپس در این زمینه به برخى اشکالات درباره رجعت اشاره دارد, که آنها را در جاى خود مى آوریم . 7 - داستان زنده شدن قتیل اسرائیلى کـشـتـه اى در مـیـان بـنى اسرائیل یافت شد که کشنده او شناخته نبود, و هر کس گناه آن را به گردن دیگرى مى افکند. دستور رسید, تا گاوى را سر ببرند, و بیخ دم او را به کشته بزنند تا زنده شود, و خود, قاتل خویش را رسوا سازد. واذا قـتلتم نفسا فاداراتم فیها, واللّه مخرج ما کنتم تکتمون . فقلنا اضربوه ببعضها,کذلک یحى اللّه الموتى ویریکم آیاته لعلکم تعقلون (البقره , 2 : 72 و 73). بـه یـاد آورید هنگامى که فردى را کشتید و گناه کشتن او را به گردن یکدیگرمى افکندید, ولى خداوند آنچه را پنهان مى ساختید آشکار مى سازد. پس فرمان دادیم (تا گاوى را کشته ) و قسمتى از آن را (کـه همان بیخ دم او باشد) به کشته بزنیدتا (با اذن خدا) زنده گردد. این چنین است که خداوند مردگان را زنده مى کند, ودلائل خود را براى شما آشکار مى سازد, باشد تا اندیشه کنید. 8 - بازگشت مسیح (ع ) یـکـى از دلائل بـر صحت و امکان بازگشت به این جهان پیش از قیامت , بازگشت حضرت مسیح (ع ) است که پس از رفتن از این جهان به جهان دیگر, بازمى گردد و باحضرت مهدى (عج ), بیعت کرده , در نماز به او اقتدا مى نماید, و تمامى اهل کتاب به او ایمان آورده از او پیروى مى کنند: وان من اهل الکتاب الا لیومنن به قبل موته , ویوم القیامه یکون علیهم شهیدا(النسا, 4 : 159). تـمامى اهل کتاب - یهود و نصارى - پیش از مرگش به او ایمان مى آورند... و در روزرستاخیز بر آنان گواه خواهد بود. بـازگشت حضرت مسیح (ع ) رجعتى است که پیش از روز قیامت انجام مى گیرد, وشاهد صدقى است بر صحت مدعاى شیعه بر امکان رجعت . در ایـن زمـیـنـه , عـلى بن ابراهیم قمى از شهر بن حوشب ((12)) روایتى آورده گوید:حجاج بن یوسف ثقفى به من گفت : آیه اى در قرآن است که مرا بیچاره کرده , گفتم :کدام آیه . گفت : وان اهـل الـکـتـاب الا لـیومنن به قبل موته با ایمان گمان که ضمیرقبل موته به من اهل الکتاب بـازمى گردد, گفت : به خدا قسم که من دستور کشتن یهودى و نصرانى را مى دهم , و چشم به او مـى دوزم تـا ببینم لب حرکت مى دهد,ولى هرگز, بلکه بى حرکت مى ماند, بدو گفتم : نه چنین نـیـسـت کـه گـمان برده اى .گفت : پس چگونه است . گفتم : عیسى (ع ) پیش از قیام قیامت از آسـمـان فـرودمـى آیـد, آنـگـاه هـمه ملتهاى یهود و نصارى و غیره به او ایمان مى آورند, پیش از آنکه عیسى (ع ) بمیرد, و در نماز به حضرت مهدى (عج ) اقتدا مى کند. گـفت : این را از کجا آوردى . گفتم : از امام محمد بن على بن الحسین بن على بن ابى طالب (ع ). آنگاه گفت : جئت بها واللّه من عین صافیه آن را از چشمه زلالى دریافت کرده اى ((13)) . نمونه هایى از روایات رجعت عـلامه مجلسى , پس از عرضه روایات رجعت مى گوید: براى کسانى که به گفتار ائمه اطهار (ع ) ایمان دارند, جاى شک و تردید باقى نمى ماند که مساله رجعت , حق است , زیرا روایت وارده در این بـاب از ائمه اطهار (ع ) در حد تواتر است , و نزدیک به دویست روایت وارد شده است که در این امر صـراحت دارند و این روایات راچهل و اندى از بزرگان علما و محدثین عالیقدر در بیش از پنجاه کـتـاب مـعـتـبـر روایـت کرده اند. آنگاه یک به یک نام این بزرگان را برمى شمرد, امثال صدوق , کـلـیـنـى ,طـوسى , علم الهدى , نجاشى , کشى , عیاشى , قمى , مفید, کراجکى , نعماتى , صفار,ابن قـولـویه , ابن طاووس , طبرسى , ابن شهرآشوب و راوندى سپس از کتابهایى که درخصوص مساله رجعت نگاشته شده یاد مى کند ((14)) . اکنون نمونه هایى از این روایات را در اینجا مى آوریم : 1 - از امـام صادق (ع ), درباره آیه ویوم نحشر من کل امه فوجا سوال شد, فرمود:مردم درباره آن چـه مـى گـویند. گفتند: مى گویند درباره قیامت است . فرمود: آیا در روزقیامت از هر گروهى دسـتـه اى برانگیخته مى شوند, و بقیه وانهاده مى شوند. نه ,چنین نیست , این آیه مربوط به رجعت است , اما آیه قیامت آیه وحشرناهم فلم نغادر منهم احدا است ((15)) . 2 - على بن ابراهیم با سندى صحیح از امام صادق (ع ), روایت مى کند که فرمود: ولا یرجع الا من محض الایمان محضا او محض الکفر محضا ((16)) بازنمى گردد جز کسانى که خالصا ایمان آورده یا کفر ورزیده اند. 3 - آن حضرت درباره آیه ربنا امتنا اثنتین واحییتنا اثنتین فرمود: ذلک فى الرجعه ((17)) . 4 - و نیز فرمود: لیس منا من لم یومن بکرتنا ((18)) از ما نیست کسى که به بازگشت ما ایمان ندارد. 5 - خـلـیفه مامون عباسى , از امام على بن موسى الرضا (ع ), پرسید: درباره رجعت چه مى گویى . فرمود: رجـعـت حـق اسـت , در امتهاى گذشته بوده , و قرآن از آن یاد کرده . پیغمبر اکرم (ص )فرموده : هـرآنـچـه در امـتهاى پیشین واقع شده نظیر آن در این امت نیز واقع مى شود.نیز فرموده : هنگام ظهور مهدى (عج ), عیسى (ع ) از آسمان فرود مى آید و به وى اقتدا مى کند. بـاز فـرمـوده : اسـلام غـریب بود, و به غربت بازمى گردد, خوشا باد غریبان را.پرسیدند: آنگاه چه مى شود. فرمود: حق به اهلش بازمى گردد ((19)) . 6 - در بسیارى از زیارات , به مساله رجعت اشاره شده , از جمله زیارت جامعه ,آنجا که مى گوید: وجـعـلـنـى مـمـن یقتص آثارکم . ویسلک سبلکم . ویهتدى بهداکم . ویحشر فى زمرتکم .ویکر فى رجعتکم . ویملک فى دولتکم . ویشرف فى عافیتکم . ویمکن فى ایامکم . وتقر عینه غدا برویتکم . خداوند مرا از کسانى قرار دهد که پیرو آثار شما هستند, و در راه شما قدم برمى دارند, و به هدایت شما هدایت مى شوند و در گروه شما محشور مى شوند ودر رجعت شما بازمى گردند... و در دولت شـمـا بـه دولت مى رسند و در سلامت وعافیت شما مشرف مى گردند و در روزگار شما توانمند مى گردند و فردا چشمانتان بادیدن شما روشن مى شود. عـلامـه طـبـرسى - در ذیل ثم بعثناکم من بعد موتکم لعلکم تشکرون (البقره , 2 :56) در مورد احیاى هفتاد نفر از قوم موسى (ع ) شبهاتى را از منکرین رجعت مطرح کرده و پاسخ داده است : 1 - زنـدگى در این جهان , همراه با تکلیف است , که لازمه آن , دارا بودن اختیاراست , تا هر مکلفى بـا اراده و اخـتـیـار خود, فرمانبردار باشد یا سرپیچى کند, نباید اورا تحت شرایطى قرار دهند که ناچار به قبول حق گردد. از سویى وقتى مرگ کسى فرامى رسد, حقایق براى او مکشوف مى شود, و خـود را در مـقـابل امر واقع مى بیند,به ناچار حقیقت را مى پذیرد, اما با بازگشتن به این جهان , جـاى انکار براى او باقى نمى ماند, زیرا پس از تجلى حقایق و آشکار شدن واقعیات , جاى رد و انکار نخواهدبود. وجـات سـکـره الـموت بالحق ذلک ما کنت منه تحید... لقد کنت فى غفله من هذافکشفنا عنک غطاک فبصرک الیوم حدید (ق , 50 : 19-22) و سـرانجام , بى هوشى مرگ , حق را براى تو آشکار ساخت و این حقیقت آشکار,همان بود که از آن رویگردان بودى ... تو در حالت بى خبرى وقت مى گذراندى ,اکنون پرده از جلوى روى تو برداشته گردید, و چشمان تو کاملا تیزبین مى باشد. علامه طبرسى در جواب این شبهه مى گوید: حالت مرگ براى این گونه افراد حالت بى خبرى و بیهوشى است , مانند کسى که خواب رفته باشد, چـیـزى از حـقـایـق آن جـهـان بـر او آشـکـار نـگـشـتـه , دوبـاره بـه همان حالت پیش از مرگ برمى گردند ((20)) . اسـاسـا سکرات موت چیزى را براى اینگونه افراد روشن نمى کند. بلکه با مردن درحالت بى خبرى فرو مى روند, و اما ذیل آیه سوره ق مربوط به روز قیامت است . علامه طبرسى در جاى دیگر, ذیل آیه (ویوم نحشر من کل امه فوجا...مى گوید: رجـعـت هیچ گونه منافاتى با صحت تکلیف ندارد, زیرا در رجعت چیزى که موجب الجا و جبر در قـبـول حـق باشد وجود ندارد, و هرگز چیزى وجود ندارد که مکلف رابر فعل واجب یا ترک حرام وادار کـنـد, زیـرا جـز ایـن نیست که برخى آیات و حقایق الهى بر او مکشوف افتاده , ولى مکشوف افـتـادن حـقـایـق , از وى سـلب اختیار نکرده واو همچنان بر قدرت اعمال اراده و اختیار خویش توانمند است . ایـنـگـونه کشف حقایق - از جمله در رجعت - بسان دیگر حقایقى است که بر دست انبیا به عنوان مـعـجـزات آشـکار مى گردد, هرگز مایه جبر در تکلیف نمى گردد, وهمچنان قدرت اختیار در قبول حق و رد آن , براى مکلف باقى است ((21)) . بـه عـلاوه , حـقـایـقى که در رجعت براى افراد روشن مى شود, بیش از حقایقى نیست که در روز رسـتـاخـیـز بـزرگ بـراى افـراد آشـکـار مـى گردد. در آنجا خداوند خبر داده که اگرکافران را بـازگـردانیم , باز هم بر سر کفر خویش هستند و هرگز سر تسلیم فرودنمى آورند. در سوره انعام آیه 27 و 28 مى خوانیم : ولو ترى اذ وقفوا على النار فقالوا یا لیتنا نرد ولا نکذب بیات ربنا ونکون من المومنین . بل بدالهم ما کانوا یخفون من قبل ولو ردو العادوا لما نهوا عنه و انهم لکاذبون . کـاش مـى دیدى هنگامى که اینان در برابر آتش دوزخ قرار مى گیرند, مى گویند: کاش بار دیگر بازگردانده مى شدیم و آیات پروردگارمان را تکذیب نمى کردیم , و از زمره مومنان مى بودیم . آرى ایـنـان آنـچـه را پنهان داشته بودند امروز آشکار ساختند و اگربازگردند باز هم به همان اعمال پیشین خود که از آن نهى شده بودند بازمى گردند,اینان دروغگویانند. در سـوره مـومـنون , آیات 99 و 100 درباره کسانى که مرگ را با چشم دیده اند وآرزوى بازگشت مى کنند, مى خوانیم : حـتـى اذا جا احدهم الموت قال رب ارجعون لعى اعمل صالحا فیما ترکت . کلاآنهاکلمه هو قائلها ومن ورائهم برزخ الى یوم یبعثون . تـا زمـانـى کـه یـکـى از آنـان را مرگ فرارسد, گوید: پروردگارا مرا بازگردان , باشد تا آنچه را فروگذار کرده ام کار نیک انجام دهم , ولى چنین نیست , این سخنى است که او برزبان مى راند, (و اگـر بـازگـردد کـارش هـمـچون گذشته است ) و پشت سر آنان جهان میانه اى است (برزخ ) تا هنگامه قیامت . پس آنچنان نیست که مخالفان رجعت گمان برده اند که کافران مورد نظر با آشکارشدن حقایق از نابکارى خود پشیمان شوند و سر به راه گردند, لذا جبر و الجائى نیزدر کار نخواهد بود. 2 - شـبـهـه دوم این است که : رجعت , چون یکى از آیات و دلائل صحت نبوت است , بایستى مانند دیگر معجزات , در زمان حیات پیغمبر (ص ) رخ دهد. ولـى ضـرورت چنین ملازمه اى روشن نیست , و دلائل بر صحت نبوت , هرگاه که ضرورت ایجاب کند انجام مى گیرد, خواه به دست پیغمبر واقع شود یا به دست اوصیاى او. 3 - ابوالقاسم گفته : اعلام به رجعت درست نیست , زیرا مایه اغرا به جهل مى گردد, و کسانى را وامى دارد که دست به گناه بزنند و توبه از آن را به بازگشت خودموکول کنند. ولى باید دانست که رجعت همگانى نیست , برخى از مومنان و منافقان بازمى گردند.و این مایه اغرا به جهل براى بیشتر مردم نمى گردد, زیرا هیچ کس به خود گمان بازگشت نمى دهد, یا آنکه به طور حتم , یقین به بازگشت خود ندارد و همین که نمى داند بازمى گردد یا نه , در بازداشتن وى از معاصى کفایت مى کند, زیرا با این وصف نمى تواند توبه خود را به تاخیر بیاندازد ((22)) . در فـهرست نجاشى حکایتى از مومن الطاق آورده , که یکى از مخالفین به وى گفت :آیا به رجعت عـقـیـده مـنـدى . گفت : آرى . بدو گفت : پانصد دینار به من وام ده و دربازگشت , آن را بستان . مـومـن الـطـاق گفت : ضامنى بیاور تا ضمانت کند تو در آن حال به صورت یک انسان بازگشت کنى , تا بتوانم وام خود را از تو بستانم . شاید به صورت بوزینه بازگشت کنى ((23)) .

 

1- شـعرا و ادبا در این باره اشعار نغزى سروده اند. داستان سید اسماعیل حمیرى با قاضى سیار در محضر منصور عباسى مشهور است : فصول مختاره شیخ مفیددر مصنفات مفید, ج 2, ص 92ـ95 و نیز بحارالانوار, ج 53, ص 107(داستان مومن الطاق و ابوحنیفه ).
2-
بحارالانوار, ج 53, ص 39ـ144.
3-
رساله اجوبه ... السرویه , مساله اولى رسائل , ص 207.
4-
رسائل شریف ... مجموعه اولى , ص 125ـ126.
5-
اصل الشیعه و اصولها, ص 99ـ101.
6-
مجمع البیان , ج 7, ص 234ـ235.
7-
همان , ص 235.
8-
تفسیر کبیر, ج ..., ص 218.
9-
تفسیر روح المعانى , ج 20, ص 23.
10-
مجمع البیان , ج 2, ص 346ـ247.
11-
همان , ج 1, ص 115.
12-
ابـوسـعـیـد شـهـر بـن حوشب اشعرى از تابعین شمرده مى شود. شیخ او را درردیف اصحاب

 

http://www.al-shia.com/html/far/books/falsafe/rajaat/rajaat.htm